در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن نامجین پارت اخر

۱۰ نظر گزارش تخلف
Nazz_bano
Nazz_bano

نامجون چقدر خوشحاله دلش نیومد خوشحالیشو از بین ببره چون اون عاشق نامجون بود و نمیتونست باعث ناراحتیش بشه اون باید خوشبختیه کسی و میخواست که با تمام وجود دوستش داشت مگه نه؟چه با اون چه با......با کسه دیگه:(
جین سرشو به نشونه مثبت تکون داد و گوشیشو روشن کرد و به سمت در راه افتاد از درکافه که خارج شد چشماشو بست و سرشو به سمت اسمون بلند کرد و سعی کرد با نفسهای عمیق بغضشو از بین ببره ولی موفق نبود و یه اشک سمج از گوشه ی چشمش به پایین چکید
چند متری که دور شد گوشیش زنگ خورد اسم نامجون افتاد رو صفحش یعنی اینقدر زود بهش زنگ زده و نتیجه گرفته که میخواد بهم خبر بده!؟
انگار اونم خیلی نامجون و دوست داره
فشار سنگینی رو قلبش بود میخواست زودتر حقیقت و بفهمه چون ندونستن بیشتر اذیتش میکرد جواب داد
بله نامجون؟چی شد؟
نامجون:دوستت دارم جین...با من ازدواج میکنی؟

نظرات (۱۰)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن نامجین پارت اخر

۱۵ لایک
۱۰ نظر

نامجون چقدر خوشحاله دلش نیومد خوشحالیشو از بین ببره چون اون عاشق نامجون بود و نمیتونست باعث ناراحتیش بشه اون باید خوشبختیه کسی و میخواست که با تمام وجود دوستش داشت مگه نه؟چه با اون چه با......با کسه دیگه:(
جین سرشو به نشونه مثبت تکون داد و گوشیشو روشن کرد و به سمت در راه افتاد از درکافه که خارج شد چشماشو بست و سرشو به سمت اسمون بلند کرد و سعی کرد با نفسهای عمیق بغضشو از بین ببره ولی موفق نبود و یه اشک سمج از گوشه ی چشمش به پایین چکید
چند متری که دور شد گوشیش زنگ خورد اسم نامجون افتاد رو صفحش یعنی اینقدر زود بهش زنگ زده و نتیجه گرفته که میخواد بهم خبر بده!؟
انگار اونم خیلی نامجون و دوست داره
فشار سنگینی رو قلبش بود میخواست زودتر حقیقت و بفهمه چون ندونستن بیشتر اذیتش میکرد جواب داد
بله نامجون؟چی شد؟
نامجون:دوستت دارم جین...با من ازدواج میکنی؟