در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 23

۸ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

چند روزی سعی کردم با جونگ کوک رو در رو نشم . البته هنوزم از فضولی داشتم میمردم . که چرا اون گردنبند دست اون بود ؟ میتونستم قسم بخورم که اون خیلی وقت پیش نابود شده بود .
قبل اینکه بیام این مدرسه ، زندگیم خیلی فرق میکرد .
ولی الان دیگه نه ... الان یوکیو داشتم ...
جونگ کوک تو این چند روز همش سعی میکرد تنها گیرم بیاره تا ازم حرف بکشه ولی نمیشد .
خودمو به این قانع کرده بودم که احتمالا اونو از یه جای تاریک پیدا کرده .
چه راه دیگه ای بود جز این ؟
جونگ کوک جزو گذشته ی من نبود .. اگرم بود من هیچی ازش یادم نیومد .
انقد تو خودم بودم که متوجه رفتارهای عجیب اطرافم نبودم .
وقتی به خودم اومدم دیدم چند تا دختر کمد یوکی رو پر آشغال کردن .
سانی ـ به بـــه . ببین کی تصمیم گرفته برگرده به این دنیا !
چشامو باریک کردم ـ خب ؟ چیز بهتری پیدا نکردی ؟ اخه آشغال ؟
تیفانی پوزخند زد ـ نمیفهمم چه عیبی داره کمد بقیه رو پر آشغال کنی .
لبخند زدم ـ اگه دنبال سطل آشغالی بریزش تو لباس زیرت ( پ.ن : بالایی 0ـ0 ) .... مطمعنم دو سه تا پد به زور جا دادی اونجا .
هانی ـ کثافت !
دستشو برد بالا تا بزنه تو گوشم ولی دستشو گرفتم ـ بهم دست بزن ببین چیکارت میکنم !
با ترس آب دهنشو قورت داد .
ولی دو تا از دخترا دستامو گرفتن و محکم نگهش داشتن . هانی هم یه مشت خیلی محکم کوبید تو شکمم .
خم شد رو گوشم ـ حالمو بهم میزنی .... از پسرامون دور میمونی . افتاد ؟
جوابشو ندادم . وقتی همشون رفتن از درد افتادم زمین و سرفه کردم .
... خون ؟
لبخند زدم .
همه ی زورشون همین بود ؟ ... اینا از چیزی که فک میکردم وحشی تر بودن ..
یهو چشمام سیاهی رفتن . چند بار باز و بستشون کردم ولی درست نشد .
تا اینکه بیهوش شدم ....

نظرات (۸)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 23

۱۸ لایک
۸ نظر

چند روزی سعی کردم با جونگ کوک رو در رو نشم . البته هنوزم از فضولی داشتم میمردم . که چرا اون گردنبند دست اون بود ؟ میتونستم قسم بخورم که اون خیلی وقت پیش نابود شده بود .
قبل اینکه بیام این مدرسه ، زندگیم خیلی فرق میکرد .
ولی الان دیگه نه ... الان یوکیو داشتم ...
جونگ کوک تو این چند روز همش سعی میکرد تنها گیرم بیاره تا ازم حرف بکشه ولی نمیشد .
خودمو به این قانع کرده بودم که احتمالا اونو از یه جای تاریک پیدا کرده .
چه راه دیگه ای بود جز این ؟
جونگ کوک جزو گذشته ی من نبود .. اگرم بود من هیچی ازش یادم نیومد .
انقد تو خودم بودم که متوجه رفتارهای عجیب اطرافم نبودم .
وقتی به خودم اومدم دیدم چند تا دختر کمد یوکی رو پر آشغال کردن .
سانی ـ به بـــه . ببین کی تصمیم گرفته برگرده به این دنیا !
چشامو باریک کردم ـ خب ؟ چیز بهتری پیدا نکردی ؟ اخه آشغال ؟
تیفانی پوزخند زد ـ نمیفهمم چه عیبی داره کمد بقیه رو پر آشغال کنی .
لبخند زدم ـ اگه دنبال سطل آشغالی بریزش تو لباس زیرت ( پ.ن : بالایی 0ـ0 ) .... مطمعنم دو سه تا پد به زور جا دادی اونجا .
هانی ـ کثافت !
دستشو برد بالا تا بزنه تو گوشم ولی دستشو گرفتم ـ بهم دست بزن ببین چیکارت میکنم !
با ترس آب دهنشو قورت داد .
ولی دو تا از دخترا دستامو گرفتن و محکم نگهش داشتن . هانی هم یه مشت خیلی محکم کوبید تو شکمم .
خم شد رو گوشم ـ حالمو بهم میزنی .... از پسرامون دور میمونی . افتاد ؟
جوابشو ندادم . وقتی همشون رفتن از درد افتادم زمین و سرفه کردم .
... خون ؟
لبخند زدم .
همه ی زورشون همین بود ؟ ... اینا از چیزی که فک میکردم وحشی تر بودن ..
یهو چشمام سیاهی رفتن . چند بار باز و بستشون کردم ولی درست نشد .
تا اینکه بیهوش شدم ....