در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت 617 سریال پرواز(هــمــراه بـــا خـــلــــاصــــه)

۶ نظر
گزارش تخلف
♥♥♥кเคภค ♥♥♥
♥♥♥кเคภค ♥♥♥

سریال شروع میشه با کستوری و باهاوان که از ایملی خداحافظی کردن.ایملی هم گریه کرد و رفت...ویوان اومد . مرد میگه قطار رفته اونم میگه ایملی رو از دست دادم ... بعد نشون میده راگینی و رانجنا پیش هم هستن و راگینی عصبیه و یکی از اون مرد ها میگه من لـــو رفتممم .. راگینی اونو پرت می کنه . راگینی میگه بهتون یه فصت میدم و اینکه اون افسر و نابود کنید ... رانجنا میگه نباید با پلیس درگیر بشین و راگینی میگه من کارم رو می کنم ... بعد نشون میده باهاوان دست روی شونه ویوان گذاشت و ویوان تعجب کرده.بعد ویوان نگاه به اون طرف می کنه ایملی اون طرف رو صندلیه و هر دوشون همو نگاه می کنن و گریه می کنن.ایملی میگه چرا نرفتی با چـــکـــــوور؟؟ اونم میگه من قلبم متعلق به یکی دیگه هست و ایملی میگه: به کـــــــی؟؟ ویوان میگه:احمق به تــــــووو ... من تو رو دوست دارم .. ایملی میگه من باورم نمیشه ویوان .. راستی منم تو رو خیییییلی دوست دارم .. و هر دوشنو هم صدا میگن دوست دارم ایملی_دوست دارم ویوان ..بعد هم دیگه رو بغل می کنن و همه براشون دست میزنن. هر دوشون به کستوری و باهاون ادای احترام می کنن و میرن .. چکور یاد خاطراتش و خواستگاری ویوان میفته و گریه می کنه.. سورج میاد و میگه نمیدونم چرا نمیتونم گریه چکور ببینم(پ.ن: داره کم کم عاشق میشه :))) ) ما هر دومون عشقمون رو از دست دادیم و زخم دیده هستیم و میره پیش چکور و میگه امیدوارم هر دوشون به هم رسیده باشن و چکور هم میگه: حتما رسیدن .. حداقل یکی عشقش پایان خوبی داشت ... رانجنا میاد میگه مگه قرار نبود با ویوان عروسی کنی ؟؟ چکور هم میگه ویوان ایملی رو دوست داشت.رانجنا میگه شما خواهرا همیشه در حال فداکاری هستین .. بعد چکور به سورج میگه:ما باید خوشحال باشیم بهتره وقتی میان یه مراسم براشون بگیرم ....
.
.
.
لااااااااااایک و نظررررررررر فراموش نشه ... ................

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

قسمت 617 سریال پرواز(هــمــراه بـــا خـــلــــاصــــه)

۹ لایک
۶ نظر

سریال شروع میشه با کستوری و باهاوان که از ایملی خداحافظی کردن.ایملی هم گریه کرد و رفت...ویوان اومد . مرد میگه قطار رفته اونم میگه ایملی رو از دست دادم ... بعد نشون میده راگینی و رانجنا پیش هم هستن و راگینی عصبیه و یکی از اون مرد ها میگه من لـــو رفتممم .. راگینی اونو پرت می کنه . راگینی میگه بهتون یه فصت میدم و اینکه اون افسر و نابود کنید ... رانجنا میگه نباید با پلیس درگیر بشین و راگینی میگه من کارم رو می کنم ... بعد نشون میده باهاوان دست روی شونه ویوان گذاشت و ویوان تعجب کرده.بعد ویوان نگاه به اون طرف می کنه ایملی اون طرف رو صندلیه و هر دوشون همو نگاه می کنن و گریه می کنن.ایملی میگه چرا نرفتی با چـــکـــــوور؟؟ اونم میگه من قلبم متعلق به یکی دیگه هست و ایملی میگه: به کـــــــی؟؟ ویوان میگه:احمق به تــــــووو ... من تو رو دوست دارم .. ایملی میگه من باورم نمیشه ویوان .. راستی منم تو رو خیییییلی دوست دارم .. و هر دوشنو هم صدا میگن دوست دارم ایملی_دوست دارم ویوان ..بعد هم دیگه رو بغل می کنن و همه براشون دست میزنن. هر دوشون به کستوری و باهاون ادای احترام می کنن و میرن .. چکور یاد خاطراتش و خواستگاری ویوان میفته و گریه می کنه.. سورج میاد و میگه نمیدونم چرا نمیتونم گریه چکور ببینم(پ.ن: داره کم کم عاشق میشه :))) ) ما هر دومون عشقمون رو از دست دادیم و زخم دیده هستیم و میره پیش چکور و میگه امیدوارم هر دوشون به هم رسیده باشن و چکور هم میگه: حتما رسیدن .. حداقل یکی عشقش پایان خوبی داشت ... رانجنا میاد میگه مگه قرار نبود با ویوان عروسی کنی ؟؟ چکور هم میگه ویوان ایملی رو دوست داشت.رانجنا میگه شما خواهرا همیشه در حال فداکاری هستین .. بعد چکور به سورج میگه:ما باید خوشحال باشیم بهتره وقتی میان یه مراسم براشون بگیرم ....
.
.
.
لااااااااااایک و نظررررررررر فراموش نشه ... ................