در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 27

۳۷ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

زرنگ بودنم یه جا به دردم خورد .
وقتی جونگ کوک ازم خواست حقیقتو بگم یه داستانی سرهم کردم که کاملا باورش شد .
بهش گفتم اون گردنبند مال مادرم بود که وقتی مرد ، گردنبندو با مامانم دفن کردیم . و وقتی دیدم دست جونگ کوکه ، ترسیدم .چون باید پیش مامانم بود . توی قبرش .
جونگ کوک هم باورش شد .
گردنبندو از جیبش دراورد و بهش خیره شد ـ پس نمیدونی صاحب این کیه ؟!
من ـ نه .
ولی دروغ بود ... میدونستم .... مگه میشد ندونم ... برا خود جونگ کوک ندونستن حقیقت بهتر بود .
جونگ کوک ـ دنبال یه نفرم.
با صورت سوالی نگاش کردم ـ یه نفر ؟ کی ؟ دختر یا پسر ؟
جونگ کوک ـ فک کنم دختر ولی مطمعن نیستم . چند سال پیش یه نفر خانوادمو گروگان گرفت ولی ما فقیرتر از این حرفا بودیم . نتونستیم پول بدیم و تو مرز کشته شدن بودیم که ... یه نفر اومد نجاتمون داد .
شوکه شدم ... نه ... این ..این غیرممکنه .
جونگ کوک ـ تا اخر عمرم مدیون اون یه نفرم .میدونم لقب اون آدم پروانه ی سیاهه ... که فک کنم لقب یه دختر باشه تا پسر ... اون روز داشتم میگشتم که تو یه کوچه ی تاریک پیداش کردم .فقط همینو میدونم که مطمعنم مال اون آدمه .
این وسط تنها چیزی که آرومم کرد این بود که حدسم درست بود و گردنبندو یه جای تاریک پیدا کرده بود .
تو فکر بودم که یهو دیدم جونگ کوک دو متر پرید بالا.
من ـ چیزی شده ؟ 0ــ0
یهو دیدم صدای قدم های کوچولو میاد . از خنده ترکیدم .
من ـ فک کنم بخاطر مکس و رکسی بودددد خخخخ .
چندبار دست زدم و دو تا گلوله پشمالوم دوییدن سمتم . این دوتا فسقلیو یک سالی میشد خریده بودم . مکس نسبتا آروم تر بود ولی امان از دست رکسی خخخخ .
جونگ کوک با تعجب نگام کرد ـ سگ ؟!
من ـ‌ نع .
جونگ کوک ـ خله این دختره -ــــــ- خو سگن دیگه .
من ـ توله سگ ! این فسقلیا توله سگن !
جونگ کوک پوکرفیس بهم خیره شد ـ نه که خیلی فرق داره .
رکسی رو برداشتم و بردم سمت جونگ کوک . اونم نامردی نکرد و یکم چنگ انداخت . محکم نبود . این فسقلی چه زوری داره مگه .
خندیدم ـ افرین رکسیییی ^^
جونگ کوک چپ چپ نگام کرد ـ کیم جنــــــــی !

نظرات (۳۷)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 27

۲۱ لایک
۳۷ نظر

زرنگ بودنم یه جا به دردم خورد .
وقتی جونگ کوک ازم خواست حقیقتو بگم یه داستانی سرهم کردم که کاملا باورش شد .
بهش گفتم اون گردنبند مال مادرم بود که وقتی مرد ، گردنبندو با مامانم دفن کردیم . و وقتی دیدم دست جونگ کوکه ، ترسیدم .چون باید پیش مامانم بود . توی قبرش .
جونگ کوک هم باورش شد .
گردنبندو از جیبش دراورد و بهش خیره شد ـ پس نمیدونی صاحب این کیه ؟!
من ـ نه .
ولی دروغ بود ... میدونستم .... مگه میشد ندونم ... برا خود جونگ کوک ندونستن حقیقت بهتر بود .
جونگ کوک ـ دنبال یه نفرم.
با صورت سوالی نگاش کردم ـ یه نفر ؟ کی ؟ دختر یا پسر ؟
جونگ کوک ـ فک کنم دختر ولی مطمعن نیستم . چند سال پیش یه نفر خانوادمو گروگان گرفت ولی ما فقیرتر از این حرفا بودیم . نتونستیم پول بدیم و تو مرز کشته شدن بودیم که ... یه نفر اومد نجاتمون داد .
شوکه شدم ... نه ... این ..این غیرممکنه .
جونگ کوک ـ تا اخر عمرم مدیون اون یه نفرم .میدونم لقب اون آدم پروانه ی سیاهه ... که فک کنم لقب یه دختر باشه تا پسر ... اون روز داشتم میگشتم که تو یه کوچه ی تاریک پیداش کردم .فقط همینو میدونم که مطمعنم مال اون آدمه .
این وسط تنها چیزی که آرومم کرد این بود که حدسم درست بود و گردنبندو یه جای تاریک پیدا کرده بود .
تو فکر بودم که یهو دیدم جونگ کوک دو متر پرید بالا.
من ـ چیزی شده ؟ 0ــ0
یهو دیدم صدای قدم های کوچولو میاد . از خنده ترکیدم .
من ـ فک کنم بخاطر مکس و رکسی بودددد خخخخ .
چندبار دست زدم و دو تا گلوله پشمالوم دوییدن سمتم . این دوتا فسقلیو یک سالی میشد خریده بودم . مکس نسبتا آروم تر بود ولی امان از دست رکسی خخخخ .
جونگ کوک با تعجب نگام کرد ـ سگ ؟!
من ـ‌ نع .
جونگ کوک ـ خله این دختره -ــــــ- خو سگن دیگه .
من ـ توله سگ ! این فسقلیا توله سگن !
جونگ کوک پوکرفیس بهم خیره شد ـ نه که خیلی فرق داره .
رکسی رو برداشتم و بردم سمت جونگ کوک . اونم نامردی نکرد و یکم چنگ انداخت . محکم نبود . این فسقلی چه زوری داره مگه .
خندیدم ـ افرین رکسیییی ^^
جونگ کوک چپ چپ نگام کرد ـ کیم جنــــــــی !