در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن انتقام پارت 22

۵ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

همینکه کوکی خوابش برد، تهیونگ وارد خونه شد. اون از دور دوربینارو دیده بود، واسه همین باسرعت وارد اتاق کوکی شد و بقلش کرد و از اتاق خارج شد.
طوری که هیچکدوم از دوربینا قادر به ضبطش نبودن. اونو روی کاناپه گذاشت و ساعتشو از مچش باز کرد. بعدش خم شد و پیشونی کوکیو بوسید.
- کاش مجبور نبودم اینکارو باهات بکنم.
کوکی آروم چشماشو باز کرد. تار میدید و تاریکی خونه، باعث میشد بجز یه صدای سرد، دیگه چیزی حس نکنه. اما تهیونگ، به وضوح میدید. به چشمای کوکی خیره شد و زمزمه کرد:
- این یه خوابه.
و کوکی فقط سرشو تکون داد. تهیونگ روی کاناپه نشست و سر کوکیو گذاشت رو پاهاش.
- امشب میخوام واست یه داستان غم انگیز تعریف کنم. چشماتو ببند و بخواب. میخوام وارد ذهنت شم.
کوکی چشماشو بست و بدون اینکه خودش بخواد، خوابش برد. تهیونگ دستشو رو پیشونی کوکی گذاشت و سرشو تکیه داد به
پشتی کاناپه و چشماشو بست.
اونشب، تهیونگ کار خطرناکی کرد. اون قسمتی از خاطراتشو به کوکی انتقال داد. و اون قسمت، تاریک ترین بخش زندگی 200 سالشو نشون میداد.
* گرم بود. آتش زبانه میکشید. یه کلبه داشت میسوخت. یه پسر بچه، بیرون خونه زانو زده بود و دیوانه وار گریه میکرد. بدنش سوختگی داشت و تک تک انگشتای کوچیکش میلرزیدن. روی کمرش، دوتا بال کوچیک و سفید داشت که از زیر لباس، مثل قوز به نظر میرسیدن.
یکم جلوتر، یه مرد قد بلند، سعی داشت بزور از بین شعله های آتیش وارد خونه شه. اونم از همون قوزا داشت. گریه میکرد و سعی داشت با دستای سوختش، تیرچه های درحال سوختنو کنار بزنه.
در این میان، یک مادر، یک همسر، یک فرشته بیگناه درحال سوختن در خانه بود.
- زنه گوژ پشته سوخت!
- کار خوبی بود. اینا نفرین شدن.
- اه اه نگاش کن چه گریه ایم میکنه! بی خاصیت.
مردم احمقانه، پچ پچ میکردن و هیچکس، به معنای واقعی هیچکس برای کمک به خانواده "کیم" نرفت. میترسیدن نفرین گوژپشت، دامنشونو بگیره. انقدر از اون خانواده متنفر بودن که مادرو با بچه ی شیرخوارش تو خونه حبس کردن و همونجا آتیششون زدن. وقتی نامجون، پدر خونواده رسید، فقط تونست تهیونگو نجات بده. و همسرش، زنده زنده سوخت.
و بیشترین درد، برای بچه ایی موند که با از دست دادن مادرش، جونش حفظ شد. علاوه بر این، ضربه روحی سنگینی که بهش وارد شد، باعث شد بالهاش از سفید، به سیاه تغییر رنگ بدن. نه فقط بالهاش، بلکه اون فرشته تبدیل به یه دریای تاریک شد.

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن انتقام پارت 22

۲۳ لایک
۵ نظر

همینکه کوکی خوابش برد، تهیونگ وارد خونه شد. اون از دور دوربینارو دیده بود، واسه همین باسرعت وارد اتاق کوکی شد و بقلش کرد و از اتاق خارج شد.
طوری که هیچکدوم از دوربینا قادر به ضبطش نبودن. اونو روی کاناپه گذاشت و ساعتشو از مچش باز کرد. بعدش خم شد و پیشونی کوکیو بوسید.
- کاش مجبور نبودم اینکارو باهات بکنم.
کوکی آروم چشماشو باز کرد. تار میدید و تاریکی خونه، باعث میشد بجز یه صدای سرد، دیگه چیزی حس نکنه. اما تهیونگ، به وضوح میدید. به چشمای کوکی خیره شد و زمزمه کرد:
- این یه خوابه.
و کوکی فقط سرشو تکون داد. تهیونگ روی کاناپه نشست و سر کوکیو گذاشت رو پاهاش.
- امشب میخوام واست یه داستان غم انگیز تعریف کنم. چشماتو ببند و بخواب. میخوام وارد ذهنت شم.
کوکی چشماشو بست و بدون اینکه خودش بخواد، خوابش برد. تهیونگ دستشو رو پیشونی کوکی گذاشت و سرشو تکیه داد به
پشتی کاناپه و چشماشو بست.
اونشب، تهیونگ کار خطرناکی کرد. اون قسمتی از خاطراتشو به کوکی انتقال داد. و اون قسمت، تاریک ترین بخش زندگی 200 سالشو نشون میداد.
* گرم بود. آتش زبانه میکشید. یه کلبه داشت میسوخت. یه پسر بچه، بیرون خونه زانو زده بود و دیوانه وار گریه میکرد. بدنش سوختگی داشت و تک تک انگشتای کوچیکش میلرزیدن. روی کمرش، دوتا بال کوچیک و سفید داشت که از زیر لباس، مثل قوز به نظر میرسیدن.
یکم جلوتر، یه مرد قد بلند، سعی داشت بزور از بین شعله های آتیش وارد خونه شه. اونم از همون قوزا داشت. گریه میکرد و سعی داشت با دستای سوختش، تیرچه های درحال سوختنو کنار بزنه.
در این میان، یک مادر، یک همسر، یک فرشته بیگناه درحال سوختن در خانه بود.
- زنه گوژ پشته سوخت!
- کار خوبی بود. اینا نفرین شدن.
- اه اه نگاش کن چه گریه ایم میکنه! بی خاصیت.
مردم احمقانه، پچ پچ میکردن و هیچکس، به معنای واقعی هیچکس برای کمک به خانواده "کیم" نرفت. میترسیدن نفرین گوژپشت، دامنشونو بگیره. انقدر از اون خانواده متنفر بودن که مادرو با بچه ی شیرخوارش تو خونه حبس کردن و همونجا آتیششون زدن. وقتی نامجون، پدر خونواده رسید، فقط تونست تهیونگو نجات بده. و همسرش، زنده زنده سوخت.
و بیشترین درد، برای بچه ایی موند که با از دست دادن مادرش، جونش حفظ شد. علاوه بر این، ضربه روحی سنگینی که بهش وارد شد، باعث شد بالهاش از سفید، به سیاه تغییر رنگ بدن. نه فقط بالهاش، بلکه اون فرشته تبدیل به یه دریای تاریک شد.