دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک اهو
به نام خدایی گه همه حیوانات را آفرید و هیچ حیوانی را بیهوده نیافریده .از خانه بیرون آمدم در اطراف خانه ما غذای برای خوردن نبود حرکت کردم به سمت رودخانه رفتم رودخانه ای زیبا؛سرسبز؛پر آب از. چشم من همه اینجا بودن با دوستانم بازی میکردم ناگهان پروانه ای دیدم و به دنبالش رفتم انقد با پروانه بازی کردم مهران متوجه تاریکی هوا نشده بودم به رودخانه برگشتم هیچ کس آنجا نبود حتی ستاره ای در آسمان چشمهایم اشکی بودند طوری که جلوی چشمانم را نمیدم صدا علی عجیبی میان آمد نمیدانم صدای چه بود یا که بود که در اسمان...ادامه بعدا
نظرات (۳۷۴)