در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان خول و چل بازی های عاشقانه قسمت سوم

۱۳ نظر گزارش تخلف
هرچی که بخوایی(آفلاین)
هرچی که بخوایی(آفلاین)

اگه جنبه داری بخون
لیوای:*رو مبل اتاقم خوابم برده بود*
توکا:راه افتادم به سمت خونه.....هاه حداقل نصف کار فردام و انجام دادم
خاله کوچل میره تو اتاق لیوای:لیوای بلند شو ببینم توکا خیلی دیر کرده...برو دنبالش ببین کجاست!
لیوای:*تو خودم مچاله شدم*مامان راه خونه رو بلدع...نهایتا زنگ میزنی بهش دیگه
خاله کوچل به موبایل توکا زنگ زد که صدات از توی اتاقم اومد بیرون :جا گذاشته!
توکا:داشتم رام و میرفتم...عه پس چرا نمیرسم
لیوای:*بلند شدم*خیل خوب...میرم دنبالش...*از خونه زدم بیرون*
توکا در حال راه رفتن:انقدر زیاد اومدن طول نکشیدا نکنه که اشتباه اومدم؟!
لیوای:*کلی کوچه رو دور زدم یهو دیدمت*تو کجا بودی مامان نگرانت شد
توکا:با عصبانیت گفتم:به کرو لالا ربطی نداره اصلا مگه برات مهم بود که من کجام....با خودم:چرا این و گفتم؟!
روم و اونور کردم و گفتم:تو همون باید با کیس بوکست خوش میگزروندی لازم نبود که بیایی
لیوای:اگه نگرانی مادرم برام مهم نبود میگرفتم میخوابیدم ولی.....*سکوت کردم*خب....بیا برگردیم*لهنم یکم بهتر شده بود*
توکا:من به خاطر لجبازی جنابعالی رفتم بیرون وگرنه چه دلیلی داشت که برم بیرون
لیوای:با نرمی گفتم:باشه، الان فقط بیا بریم،نمیخوام مادرم بیشتر از این نگران بشه
توکا:چیش باشه...
لیوای:*راه افتادم*
توکا:رسیدیم خونه
خاله کوچل:دختر جون کجا بودی دلم هزار راه رفت
توکا:معذرت میخوام برای طراحی هام به یه فضای سکوت مانند و باز نیاز داشتم،جایی که حداقل بعضیا لجبازی نمیکنن و به حرف آدم گوش میدن
رفتم تو اتاقم و حوله و لباسام و برداشتم تا برم حموم...داشتم میرفتم سمت حموم که دیدم از پله ها اومدی بالا
لیوای:*یه لحظه نگات کردم و دوباره رفتم سمت اتاقم*
توکا:چیش پسره عصاب خورد کن....رفتم داخل حموم...وان و پر آب کردم و رفتم توش...هاه،عجب روزی بود، این پسره اعصاب خورد کن خداییش امروز کفرم و در آورد
لیوای:*یهو یادم افتاد گوشیم و تویه حموم جا گذاشتم،اومدم در زدم*توکا
توکا:جواب ندادم...زیر لب:ببینم حالا با این وضعیت راضی هستی وقتی یکی جوابت و نده؟
لیوای:ادامه دادم:گوشیم اونجا جا مونده،میشه بهم بدیش؟
توکا:بازم جواب ندادم
لیوای:خب پس...*درو باز کردم اومدم داخل ولی سرم پایین بود که نبینمت*
توکا:وقتی دیدمت جیغ زدم و بلند شدم تا پرده رو بکشم که یه دفعه ای پام لیز خورد و داشتم میوفتادم
ادامه دارد
گزارش حرام است

نظرات (۱۳)

Loading...

توضیحات

داستان خول و چل بازی های عاشقانه قسمت سوم

۴ لایک
۱۳ نظر

اگه جنبه داری بخون
لیوای:*رو مبل اتاقم خوابم برده بود*
توکا:راه افتادم به سمت خونه.....هاه حداقل نصف کار فردام و انجام دادم
خاله کوچل میره تو اتاق لیوای:لیوای بلند شو ببینم توکا خیلی دیر کرده...برو دنبالش ببین کجاست!
لیوای:*تو خودم مچاله شدم*مامان راه خونه رو بلدع...نهایتا زنگ میزنی بهش دیگه
خاله کوچل به موبایل توکا زنگ زد که صدات از توی اتاقم اومد بیرون :جا گذاشته!
توکا:داشتم رام و میرفتم...عه پس چرا نمیرسم
لیوای:*بلند شدم*خیل خوب...میرم دنبالش...*از خونه زدم بیرون*
توکا در حال راه رفتن:انقدر زیاد اومدن طول نکشیدا نکنه که اشتباه اومدم؟!
لیوای:*کلی کوچه رو دور زدم یهو دیدمت*تو کجا بودی مامان نگرانت شد
توکا:با عصبانیت گفتم:به کرو لالا ربطی نداره اصلا مگه برات مهم بود که من کجام....با خودم:چرا این و گفتم؟!
روم و اونور کردم و گفتم:تو همون باید با کیس بوکست خوش میگزروندی لازم نبود که بیایی
لیوای:اگه نگرانی مادرم برام مهم نبود میگرفتم میخوابیدم ولی.....*سکوت کردم*خب....بیا برگردیم*لهنم یکم بهتر شده بود*
توکا:من به خاطر لجبازی جنابعالی رفتم بیرون وگرنه چه دلیلی داشت که برم بیرون
لیوای:با نرمی گفتم:باشه، الان فقط بیا بریم،نمیخوام مادرم بیشتر از این نگران بشه
توکا:چیش باشه...
لیوای:*راه افتادم*
توکا:رسیدیم خونه
خاله کوچل:دختر جون کجا بودی دلم هزار راه رفت
توکا:معذرت میخوام برای طراحی هام به یه فضای سکوت مانند و باز نیاز داشتم،جایی که حداقل بعضیا لجبازی نمیکنن و به حرف آدم گوش میدن
رفتم تو اتاقم و حوله و لباسام و برداشتم تا برم حموم...داشتم میرفتم سمت حموم که دیدم از پله ها اومدی بالا
لیوای:*یه لحظه نگات کردم و دوباره رفتم سمت اتاقم*
توکا:چیش پسره عصاب خورد کن....رفتم داخل حموم...وان و پر آب کردم و رفتم توش...هاه،عجب روزی بود، این پسره اعصاب خورد کن خداییش امروز کفرم و در آورد
لیوای:*یهو یادم افتاد گوشیم و تویه حموم جا گذاشتم،اومدم در زدم*توکا
توکا:جواب ندادم...زیر لب:ببینم حالا با این وضعیت راضی هستی وقتی یکی جوابت و نده؟
لیوای:ادامه دادم:گوشیم اونجا جا مونده،میشه بهم بدیش؟
توکا:بازم جواب ندادم
لیوای:خب پس...*درو باز کردم اومدم داخل ولی سرم پایین بود که نبینمت*
توکا:وقتی دیدمت جیغ زدم و بلند شدم تا پرده رو بکشم که یه دفعه ای پام لیز خورد و داشتم میوفتادم
ادامه دارد
گزارش حرام است