در حال بارگذاری ویدیو ...

دیریافته

۰ نظر گزارش تخلف
The little house of love
The little house of love

چند سال قبل شبی در خانه ام در توکیو تنها بودم و در اندیشه­ی فردائی مبهم.... ناگهان عنکبوتی روی دیوار توجهم را جلب کرد. حس غریبی در درونم شکل گرفت و احساس کردم به خانه من پناه آورده، عکسی از او گرفتم و به اشتراک گذاشتم ... در دل رؤیا پروراندن و در سر سودای عشقی کودکانه داشتن را بشدت دوست دارم و از برداشت و قضاوت دیگران به دلیل رفتارها و سخنهایم در سن پنجاه سالگی بیم و هراسی در دل ندارم. در ابتدا بسان یک شوخی آن عنکبوت را "دیریافته" نام گذاشتم و او را دوست خود دانستم و بتدریج هر کجا که او را دیدم عکسهایی گرفتم و با او حرف زدم و در آلبوم ویژه ای که به او اختصاص دادم به اشتراک گذاشتم. خیالبافی و رؤیاپروری کودکانه­ی شوخی مانند، به واقعیتی انکارناپذیر تبدیل گشت و "دیریافته" دوست من شد... پنجاه عکس ساده و غیر حرفه ای من از او در یکی از شلوغترین و شیکترین محلها در جهان در معرض دید بازدیدکنندگان قرار داشت. صادقانه بگم نه ذوق زده هستم و نه شعارهای بزرگ سر میدهم، بلکه خیلی ساده فقط خوشحالم که حتی همان رؤیای کودکانه ام را به اندازه ای جدی پیگیری کردم که موفق شدم پنجاه عکس را از میان هزاران عکسی که از او دارم در محل نیکون پلازا در منطقه­ی گینزای توکیو بدون اصلاح و تدوین، به همان شکل اصلی به نمایش بگذارم.


“اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود.
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را در یافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان؛
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرود ها را
و تو را که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بوده اند.
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

دیریافته

۰ لایک
۰ نظر

چند سال قبل شبی در خانه ام در توکیو تنها بودم و در اندیشه­ی فردائی مبهم.... ناگهان عنکبوتی روی دیوار توجهم را جلب کرد. حس غریبی در درونم شکل گرفت و احساس کردم به خانه من پناه آورده، عکسی از او گرفتم و به اشتراک گذاشتم ... در دل رؤیا پروراندن و در سر سودای عشقی کودکانه داشتن را بشدت دوست دارم و از برداشت و قضاوت دیگران به دلیل رفتارها و سخنهایم در سن پنجاه سالگی بیم و هراسی در دل ندارم. در ابتدا بسان یک شوخی آن عنکبوت را "دیریافته" نام گذاشتم و او را دوست خود دانستم و بتدریج هر کجا که او را دیدم عکسهایی گرفتم و با او حرف زدم و در آلبوم ویژه ای که به او اختصاص دادم به اشتراک گذاشتم. خیالبافی و رؤیاپروری کودکانه­ی شوخی مانند، به واقعیتی انکارناپذیر تبدیل گشت و "دیریافته" دوست من شد... پنجاه عکس ساده و غیر حرفه ای من از او در یکی از شلوغترین و شیکترین محلها در جهان در معرض دید بازدیدکنندگان قرار داشت. صادقانه بگم نه ذوق زده هستم و نه شعارهای بزرگ سر میدهم، بلکه خیلی ساده فقط خوشحالم که حتی همان رؤیای کودکانه ام را به اندازه ای جدی پیگیری کردم که موفق شدم پنجاه عکس را از میان هزاران عکسی که از او دارم در محل نیکون پلازا در منطقه­ی گینزای توکیو بدون اصلاح و تدوین، به همان شکل اصلی به نمایش بگذارم.


“اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود.
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را در یافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان؛
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرود ها را
و تو را که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بوده اند.
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست