در حال بارگذاری ویدیو ...

عشق گمشده قسمت24پارت2

۱۲ نظر
گزارش تخلف
Suho(لیدرصحبت میکنه)
Suho(لیدرصحبت میکنه)

<بدون عنوان>

_ وای خدای من.
_ انیکا بهتره بریم جلسه داره شروع میشه بعد درموردش حرف میزنیم هوم؟!
_ها؟ اها بریم.
_ جلسه کمپانی هم به سلامتی تموم شد و قرار شد یه جلسه معارفه با لیدر گروه ها داشته باشیم شامم خونه اقای لی ریئس کمپانی دعوت بودیم واقعا خوش برخورد بود ولی از بین همه از برخورد معاونش هیچ خوشم نیومدبعد از خوردن شام و کلی حرف از این ور و اونور زدن برگشتیم به خونه دیگه نزاشتم انیکا هم بره هتل اتفاقا اون شب جفتمون خیلی به جونیای باباهامون و کارایی که با اقای لی کرده بودن خندیدیم اما ذهن جفتمون سمت اتی بود زنگ زدم به گوشیش تا بریم پیشش من داشتم یه جوری اقای پارک و راضی میکردم و انیکا زنگ زد به اتی بعد دو دقیقه گوشی رو اورد و گفت _من نمیفهمم این چی میگه بیا خودت حرف بزن فک کنم اشتباه گرفتم.
_ مگه اتی نیس
_ نه...باید بریم اتی بیمارستانه
_ چیییییییی؟
_ مگی بود گفت تب کرده حالش بد شده بردنش بیمارستان .دختره داره خودشو میکشه دستی دستی.
بهونه رفتن مونم جور شد .
بیمارستان کمپانی اس ام
رسیدیم بالای سرش تو تب میسوخت و بهش ارام بخش زده بودن و خوابیده بود
مگی: سلام شما باید دوست اتی باشید؟
_ درسته حالش چه طوره؟
_ اتی از وقتی اومد حالش بد بود رفت تو اتاق یه کلمه هم حرف نزد نهار و شامم نخورد وقتی رفتیم تو اتاقش عکس اوپا کای و بغل کرده بود و از هوش رفته بود
_ سوزان اون طرف داشت گریه میکرد انیکا داشت دلداریش میداد و تونست ارومش کنه همیشه اینقدر دلسوز و مهربون بود
_ مگی به کسی خبر دادین؟
_ نه منیجر اجازه نداد به اوپا کای چیزی بگم ولی به اوپا ته مین گفتم اون حتما به اوپا میگه مطمئنم اونم میاد. مگه نه؟
_ سعی کردم مگی و اروم کنم و بفرستمش بره خوابگاه انیکا راضیشون کرد بعد رفتنشون انیکا رو هم راضی کردم بره به کاراش برسه منم رفتم بالا سر اتی برخلاف چیزی که انتظار میرفت... کای نیومد..... نیمه های شب یه نفر اومد

نظرات (۱۲)

Loading...

توضیحات

عشق گمشده قسمت24پارت2

۱۰ لایک
۱۲ نظر

<بدون عنوان>

_ وای خدای من.
_ انیکا بهتره بریم جلسه داره شروع میشه بعد درموردش حرف میزنیم هوم؟!
_ها؟ اها بریم.
_ جلسه کمپانی هم به سلامتی تموم شد و قرار شد یه جلسه معارفه با لیدر گروه ها داشته باشیم شامم خونه اقای لی ریئس کمپانی دعوت بودیم واقعا خوش برخورد بود ولی از بین همه از برخورد معاونش هیچ خوشم نیومدبعد از خوردن شام و کلی حرف از این ور و اونور زدن برگشتیم به خونه دیگه نزاشتم انیکا هم بره هتل اتفاقا اون شب جفتمون خیلی به جونیای باباهامون و کارایی که با اقای لی کرده بودن خندیدیم اما ذهن جفتمون سمت اتی بود زنگ زدم به گوشیش تا بریم پیشش من داشتم یه جوری اقای پارک و راضی میکردم و انیکا زنگ زد به اتی بعد دو دقیقه گوشی رو اورد و گفت _من نمیفهمم این چی میگه بیا خودت حرف بزن فک کنم اشتباه گرفتم.
_ مگه اتی نیس
_ نه...باید بریم اتی بیمارستانه
_ چیییییییی؟
_ مگی بود گفت تب کرده حالش بد شده بردنش بیمارستان .دختره داره خودشو میکشه دستی دستی.
بهونه رفتن مونم جور شد .
بیمارستان کمپانی اس ام
رسیدیم بالای سرش تو تب میسوخت و بهش ارام بخش زده بودن و خوابیده بود
مگی: سلام شما باید دوست اتی باشید؟
_ درسته حالش چه طوره؟
_ اتی از وقتی اومد حالش بد بود رفت تو اتاق یه کلمه هم حرف نزد نهار و شامم نخورد وقتی رفتیم تو اتاقش عکس اوپا کای و بغل کرده بود و از هوش رفته بود
_ سوزان اون طرف داشت گریه میکرد انیکا داشت دلداریش میداد و تونست ارومش کنه همیشه اینقدر دلسوز و مهربون بود
_ مگی به کسی خبر دادین؟
_ نه منیجر اجازه نداد به اوپا کای چیزی بگم ولی به اوپا ته مین گفتم اون حتما به اوپا میگه مطمئنم اونم میاد. مگه نه؟
_ سعی کردم مگی و اروم کنم و بفرستمش بره خوابگاه انیکا راضیشون کرد بعد رفتنشون انیکا رو هم راضی کردم بره به کاراش برسه منم رفتم بالا سر اتی برخلاف چیزی که انتظار میرفت... کای نیومد..... نیمه های شب یه نفر اومد