سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۵/۰۱/۱۴
_ تو فقط چهار سال داشتی .... یکروز به تولد پنج سالگیت مونده بود ... تو هم برای تولدت و خبر دادن به بهترین دوستت رفتی خونشون .... همون موقع یک قطره اشک از گوتش جاری شد .... شما مشغول بازی بودید ... خیلی هم داشت بهتون خوش میگذشت که .... که صدای گلوله و بعد از اون هم دود
تو از خونه رفتی بیرون .... خونتون .... خونتون آتیش گرفته بود .... اشک توی چشمات حلقه زد ... فقط میگفتی : مامان ، بابا
و در همون لحظه که فقط گریه میکردی و میدویدی به سمت خونتون یه ماشین بهت برخورد کرد ..... اون دوستت جیغ میکشید .... آتش نشانی و آمبولانس رسیدن .... تو ..... تو تا نه ماه توی کما بودی .... پدر و مادر دوستت ازت مراقبت میکردن تا نه ماه .... بعدش ... یکروز چشماتو باز کردی ... اما ..... اما هیچ چیزی توی خاطراتت نبود .... پدر و مادرتم با گلوله کشته شده بودن و در اثر آتیش سوزی سوخته بودن
فقط میگفتی : من کیم ... اینجا چه خبره ؟
و بعد اشک هاش همونطور میریخت
جونی توی بدنم نبود .... احساس میکردم دارم خفه میشم .... یک قطره اشک از گونم جاری شد ......تو ...... تو اینا رو .... از کجا ..... میدونی ؟
_ من .... من همون ... دوست تو ام ..... همون دختری که وقتی داییت تو رو برد و گفت پدرته فراموشت نکردم ... اولین روزی که اومدی .... میدونستم خودتی ...... ولی نمیدونستم مجبورم انقدر زود اینو بهت بگم
دیگه تحمل نداشتم ...... نعره زدم ..... صدای بلندی بود که باعث شد کل مدرسه به لرزه دراد و روی دیوار هاش ترک ایجاد بشه
و بعد چشمام سیاهی رفت و نفهمیدم چی شد
کارتون و انیمیشن