یک دوک جوان در کودکی توسط یک جادوگر نفرین شد و قدرت ناخواسته ای را برای کشتن هر موجود زنده ای که لمس کرد بدست آورد.
او مجبور شد از خانواده اش دور شود و به یک عمارت بزرگ در اعماق جنگل برود.
با او طوری رفتار شد که گویی وجود خارجی ندارد و توسط همسالانش نادیده گرفته شد.
با این حال ، او کاملا تنها نیست. راب و آلیس ، ساقی و کنیزک او همیشه در کنار او هستند. آلیس دوست درد بیشتر سر به سرش بگذارد و هرچه رابطه آنها بعمیق تر می گردد ،
دوک بیشتر دلش میخواد از این نفرین آزاد گردد. البته ، او به کمک احتیاج دارد و چه کسی بهتر از ساکنان عجیب الخلقه که این کار را برایش انجام می دهند...