سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
شهر هنوز توی مه سنگین غرق بود. هیونا بعد از ماموریت شب قبل، روی پشت‌بوم یه ساختمون خالی وایساده بود و به چراغ‌های شهر نگاه میکرد. هیچ انسانی نمیتونست حدس بزنه که قدرتی فراتر از جهان خودشون پشت این چشم‌های آتشین پنهانه.

همون لحظه، کارآگاه کیم جونگ مین، مردی با چشم‌های تیز و ذهنی تحلیل‌گر، توی کوچه‌ پایین تر قدم میزد. اون از چند هفته قبل به پرونده ناپدید شدن افراد خطرناک مشکوک شده بود، و الان حضور غیر معمول هیونا روی پشت‌بوم توجهش رو جلب کرد.

هیونا متوجه نگاهش شد، ولی بی‌تفاوت سرش رو برگردوند. اون هیچ علاقه‌ای به انسانا نداشت، و حتی به این کارآگاه کنجکاو محلی نمی‌داد.

ولی جونگ مین کنجکاو بود. اون به آرومی قدم به پشت‌بوم برداشت، و با شجاعت گفت:《تو... چیزی‌ای که فراتر از انساناست، نه؟》
هیونا با سردی جواب داد:《این ربطی به تو نداره. برو.》

ولی این برخورد، نقطه‌ی شروع یه کشمکش بین دنیای خداگونه‌ی هیونا و دنیای انسانا بود. کارآگاه حتی وقتی هیونا توی ماموریت‌های ناپدید می‌شد یا به دنیای خودش برمی‌گشت، دست از تعقیب و برسی اون برنمی‌داشت و قلبش، هرچند بی‌صدا، به سمت این دختر مرموز گرایش پیدا میکرد.

همینجا بود که هیونا متوجه شد، انسانی وجود داره ‌که نه تنها تهدیدش نمیکنه، بلکه کنجکاو و پیگیر اونه، و این شروع یه رابطه پیچیده و خطرناکه.