سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۴۰۰/۰۶/۲۳
رفتم حموم و یه دوش مختصر گرفتم و آماده شدم فقط باید تا شب منتظر میموندم . نمیدونم چرا اما احساس خستگی بهم هجوم اورد و چشمام کم کم سنگین شد و خوابم برد.    { ساعت ۴ صبح}    دوباره با دیدن کابوس از خواب پریدم . بازم همون کابوس همیشگی ، روزی که مامانم مرد! این کابوس همیشه خوابو ازم می‌گرفت. قطره اشکی از رو چشماش سر خورد و افتاد رو گونم . اشکمو پاک کردمو به ساعت مچیم نگاه کردم . وای ساعت ۴ بود باید سریع فرار میکردم ، کلا نیم ساعت وقت داشتم . { ادامه در نظرات}
سرگرمی و طنز