متن شعر "رخ پنهان" (عاشقانه) رضا یونسی :
برایت عشقم آرزو کردم، ولی تو را
به دست خود گم کرده ام، همین بدان مرا
یه آدم دیوانه خواندی، حکایت مرا
گلی گم کرده ام، پیدا نکردم
در اوج شب تو را، جویا نکردم
ببین حال مرا، با خود چه کردم
آخی عزیزم
نمیدانم چه شد، عاشق شدم من
مثل آواره ها، ولگرد شهرم
من اقرار می کنم، دیوانه ام من
آخی عزیزم
صدا بزن مرا
منی که هر روز و شبم، آغوش گرم توست
منی که این جان و تنم، فقط به نام توست
منی که زنده بودنش، دلیلش عشق توست
بهشت نمی خواهم
بهشت من تویی، آرامش جانم
همین من را بس است، تویی کس و کارم
بدان شکر می کنم، که من تو را دارم
عزیز تر از جونم، عزیز تر از عمرم
عجب حال خوشیست، با تو نشستن
به تو بوسه زنم، سلطان قلبم
بگیرم دست تو، محکم به دستم
آخی عزیزم
در جوانی پیر شدم من
از سر عشق تو جانم
نمی شود تو را رها کرد
یاد خاطرات با هم
من زلیخای جهانم
شده ام رسوای عالم
اگر از من بگریزی
من به دنبال تو آیم
صدا بزن مرا
منی که هر روز و شبم، آغوش گرم توست
منی که این جان و تنم، فقط به نام توست
منی که زنده بودنش، دلیلش عشق توست
بهشت نمی خواهم
بهشت من تویی، آرامش جانم
همین من را بس است، تویی کس و کارم
بدان شکر می کنم، که من تو را دارم
عزیز تر از جونم عزیز تر از عمرم