سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۶/۰۶/۲۹
-اوو باشه بابا کفری نشو ..
نشستم زمین کنار درخت... انتونی هم کنارم نشست من زانو  بغل کرده بودم و اروم گریه می کردم انتونی هم دو زانو نشسته بود و حرفی نمی زد.... گفتم:تو انتونی نیستی !
-چرا داری چرت و پرت میگی؟
+انتونی هیچ وقت این شکلی حرف نمی زنه یا بهتر بگم اصلا حرف نمی زنه اون خیلی ساکت و اروم و نازه و موهاشم مشکیه و....و مهم تر از همه چشماش مث تو نیست.. چشمای تو وحشین ولی....ولی... چشمای انتونی...خیلی ارومن...و همیشه خوابالو هستن .... تو ...تو انتونی نیستی .... درسته شبیه اونی ولی اون نیستی!!!!!
چشمام بنفش شدن و داد زدم تو انتونی نیستییی....
-بالاخره فهمیدی؟
+خفه
بهش حمله کردم و گردنشو گرفتم و بلندش کرد و گفتم تو کی هستی ها؟توکی هستی !!! صورتش عوض شد چشمای طوسی و موهای سفید و سورت کشیده خیلی زشت بود گفتم تو با انتونی چه نسبتی داری!!!! بگو مگرنه می کشم...
-اگه منوبکشی انتونی هم میمیره
+تو تو شیطانشی؟درسته؟
+چرا؟میمیره؟چه غلطی باهاش کردیییی؟
-ازش روحشو خواستم اونم خیلی احمقانه قبول کرد و بهم داد
+چرا امد اینجاا ؟چرااااا!!!!؟
-طبق معامله هرماه  در عوض قدرتی ک بهش میدم روحشو می گیرم..