سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۷/۱۲/۲۸
تقریبا یه 8 سالی از شروع جنگ میگذشت. خواهر و برادرای بزرگتر بچه ها ازمون جدا شدن و هر کدوم راه خودشونو رفتن. بچه های کوچیکتر رو هم به خاله ها یا عمه هاشون سپردیم و 13 نفری پیش رفتیم. امیلی هم از ایتالیا بهمون پیوست و کل جهان رو به دنبال جای مناسبی برای زندگی طی کردیم. روژین خاطره تلخ مرگ والدینش رو فراموش کرد و یاد گرفت حرف بزنه. نزدیک مرز بلژیک، پرسون گفت: «بچه ها آلبوم بچگیامو پیدا کردم.بیاین ببینیمش.»
گفتم :«ای کاش میتونستیم برگردیم ایران و تو سرزمین مادریمون زندگی کنیم.»امیلی با همون لهجه ایتالیایی خودش گفت:«ممکنه جنگ توی ایر ایران تموم شده باشه!»
_صد بار گفتم بگو ایران نه ایر ایران!
_راست میگه بیاین یه سری به ایران بزنیم
پس راه افتادیم.هر جوری و به هر زحمتی که شده خودمونو به ایران رسوندیم.وقتی قطره های اشکمون روی خاک تازه آزاد شده خرمشهر چکید تازه فهمیدم عشق چه معنایی میتونه داشته باشه.مثل بوی باران لطیفه.