کاشکی ماتم نبود و دل پریشانی نداشت
آدمی در زندگی جز خنده مهمانی نداشت
کاشکی دنیای ما میشد بهشت از یمن عشق
تا بشر دیگر به دل سودای رضوانی نداشت
کاشکی نوع بشر از اصل  دیگرگونه بود
در سر خود ذرّهای افکار شیطانی  نداشت
کاشکی قلب و زبان مردمان یک کاسه بود
هیچکس  ناگفتنی اسرار  پنهانی  نداشت
فقر از روی زمین ایکاش میشد ریشه کن
همدلی و مهربانی  حد و پایانی  نداشت
شادمان  مردم  کنار یکدگر  میزیستند
صلح وشادی وحشتی ازجنگ وویرانی نداشت
کاشکی در جمله عالم  محبس و زندان نبود
یا اگر هم بود  زندانبان و زندانی  نداشت
کاش گیتی سر بسر در بحر شادی غرقه بود
کاشکی درسینه دردی  هیچ انسانی  نداشت