کایا : آنیسای عزیز من اشتباهی مرتکب نشده که بخواد بابتش معذرت خواهی کنه!! همین که برگشته معلومه اونم منو دوس داره ^___^ .... * نیم نگاهی به آنیسا میندازه * درست میگم عزیزم؟!
همون لحظه ماریا که بد خواه درجه یک آنیسا بود توی جمعیت با خوشحالی میگه : وااااای چقدر رمانتیک ♡>♡ ..... آنجلا که توی بغل ریچارد یک گوشه نزدیک ماریا و رابرت مجلسی و خانومانه لم داده بود به ماریا نگاهی میندازه و آروم میگه : ساکت!! هنوز که آنیسا هیچ حرکتی نزده تو ذوق مرگ شدی -_-.....ماریا عصبی برمیگرده به آنجلا خیره میشه : لطفا مزاحم ذوقم نشو آنجی خانم -~-
آنیسا نگاهی به اطرافش میندازه و وقتی میبینه همه انتظار چیزی رو ازش دارن که براش مثل یک کابوسه با ناراحتی یاد حرف آدریانوس میوفته که بهش گفت *منو ناامید نکن!!*
همون لحظه ناراحتیشو با یک لبخند ملایم مخفی میکنه و جلوی همه به کایا میگه : درسته...حق با توی کایا...
بعد از گفتن این جمله ی آنیسا نه تنها ماریا خر ذوق شد بلکه بقیه هم با خوشحالی شروع به تشویق کردنشون کردن و کایا هم که داشت بال در میاورد با بدجنسی سر آنیسارو با یک دستش میاره بالا و توی یک چشم به هم زدن اونو میبوسه ... اما خیلی زود آنیسا سرشو عقب میکشه و سعی داشت عصبانیتشو همینطور مخفی نگه داره ، مظلومانه یک دستشو جلوی دهنش میگیره
چند لحظه بعد دوباره کایا جلوش زانو میزنه و دست چپ آنیسارو با یک دستش میاره بالا ، نیم نگاهی شیطانی به آنیسا میندازه و حلقه ی نامزدیرو دستش میکنه * لبخند شیطانی *
مریندا که نگرانی و ناراحتیش اوج گرفته بود زود اونجارو ترک میکنه ، آرتور با تعجب به رفتنش نگاه میکرد : برای چی اینقدر ناراحت بود؟؟!!.....*میره دنبال مریندا*
ماریا با خر ذوقیش به آنجلا میگه : دیدی گفتم....دیدی گفتم؟؟^.^....ووواایییی از این بهتر نمیشه دیگه جز بدبختی چیزی نصیب آنیسا نمیشهههه هو هو ^*^
آنجلا ، ریچارد ، رابرت همه در این حالت بودن : @________@؟!
آنیسا که نزدیک بود از ناراحتی اشکش در بیاد به پدرش نیم نگاهی میندازه و لبخند سرد و بی روحشو روی چهرش میبینه....
این نامزدی یک مهمون ناخونده هم داشت ( زک )....مهمونی که برای جاسوسی ، تمام مدت به حالت نامرعی توی اون جمعییت بود و شاهد همه ی ماجراهای اتفاق افتاده بود!!!....بدون اینکه کسی متوجهش بشه از قلعه بیرون میره تا تمام ماجرارو برای بازمانده ها تعریف کنه....
ادامه در *قسمت چهارم*