سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۶/۰۸/۱۹
گذاشتم زمین و ب ماه نگاه کرد..رنگ چشاش مشکی شده بود...برعکس من...ک چشام ابیه....مال اون مشکی مشکی بود..

+به به...انا خانم...اولین باره ک بدون جیغ زدن بهوش اومدی

نگو...نگو ک تو بالکنه!!..پرید و اومد توی بالکن اتاقم..میتونم بگم وقتی اومد پشت سرم واستاد رسما مردم...
+خب..جایی میرفتی؟
جوابشو ندادم و رفتم بغل ویلیام واستادم...
-داداشته نه؟
+ب ت چ؟
-ب من چ؟
دستشو دراز کردو و با کنترل خونم منو کشید سمت خودش...و گردنمو فشار داد...دردش خیلی خیلی وحشتناک بود...وجود نیرو رو توی بدنم حس می کردم...داشتم منفجر میشدم...برگشتم و تو چشای سبز پرنگش نگا کردم...مردمک چشام بنفش شده بود...دستمو بردم سمت موهام و بازشون کردم...
+انتونی
-...(بااخم نگام کرد)...
+داداشمه...
-داداشت ی گرگینه س؟
+گرگینه؟....حالا ک هست
-خفه شو
ویلیام داد زد:تو کی باشی ک بخوای سوال پیچش کنی؟
انتونی:من کیشم؟هه..کسی ام ک وقتی  توای ک داداششی نبودی...مراقبش بوده..اون مال منه
+هه...مرسی مراقبش بودی از این ب بعدشو نمی خواد خوم هستم...بعدم انا کی واسه تو شد؟
-وقتی سه سالش بود
استخون های ویلیام داش تغییر شکل میداد...مث...مث...گرگ..خیلی جالب بود...