پوستینی کهنه دارم من یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود سالخوردی جاودان مانند مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود جز پدرم آیا کسی را می شناسم من کز نیاکانم سخن گفتم ؟ نزد آن قومی که ذرات شرف در خانه ی خونشان کرده جا را بهر هر چیز دگر ، حتی برای آدمیت ، تنگ خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن ، که من گفتم جز پدرم آری ......