سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی

[شغل]

ادامه
۱۴۰۰/۱۰/۲۵
هوا بارانی و مه آلود بود، کوچه کوچه با دختر پنج ساله‌ام، پاییز، راه میرفتیم.
گربه سفیدی روی بام کاهگلی آرام میرفت، آرام رو به دخترم گفتم:« هنوز هم دوست داری دکتر حیوانات باشی عزیزم؟».
نگاهی انداخت، دسته موی روی صورتش را کنار زد و به گربه نگاه کرد و جدی گفت:« فرقی نداره مامان، فقط یک شغل داشته باشم...».
راست میگفت این وروجک، علاقه آدم هرچی هست جز شغلش و شغل هم وقتی علاقه‌ات نباشد جز درآمد تاثیری برایت ندارد.
سر بالا آوردم، چند کوچه بالاتر خانه‌ام بود؛ چانه‌ام را از سرما با شال پوشاندم و دست پاییز را محکم فشردم و پا تند کردم به سمت خانه...