تصمیم ام را گرفته ام ،تصویب شد
از این پس تمام تمرکزم بر روی اینست که ثروتمند شوم ،میخواهم در این بازار داغ قلب های اجاره ای ، بخرم قلب تو را برای همیشه ، سندش را شش دانگ به نامم کنم و بسوزانم پیمان نامه مان را تا حتی موریانه هم قادر به خواندنش نباشد ، و خاکسترش را بسپارم به باد تا برساند آن را به امواج طوفانی دریا ی شمال تا به او بگوید که چراغ خانه قلبم اکنون به فروغ حضورش روشن شد دیگر آرام گیرد در ساحل زییبایش و به صدف ها بگوید برساند به گوش عاشقان این پیغام فرخنده را تا بدانند ابتدای فراق ، پایان نرسیدن نیست ...
تا روان کنند چشمه امید را در قلبشان و برسانند جرعه ای آب به آرزو های در بند شان و بدانند وعده آزادی نزدیک است و محقق میشوند تنها دمی که روزگار با عینک ذره بینی اش به سختی سوزنش را به نخ بکند تا بدوزد نگاهت را به نگاهش و آن جاست که پلک زدنی برایت قرنی میگذرد، وقتی در مقابل او ایستاده ای و میفهمی که آن دقایقی که تو به چشمانش خیره بودی قلبت مودبانه به احترام عشق پاکت ایستاد امااا تو ندانستی ...
و تمام این ها محقق میشود اگر صدای فریاد خاموش درون سینه ام بلرزاند ستون های خانه سرنوشت را که شاید قلمش را از آن مرکب خشکیده بیرون آورد گردی از صفحه مان پاک کند و امضایی زند بر پای برگه آرزو هایمان تا شرمنده اشک هایمان که گاه از سر دلتنگی و درماندگی بر گونه هایمان میچکد نشویم ...
رشته افکارم پاره میشود هنگامی که
به این می اندیشم که اکنون که من برایت مینویسم تو به چه می اندیشی ؟
آه درد بزرگیست ساعت به وقت دنیای من 23:00 شبانگاهان است و اما در دنیا تو 05:00
خورشید دنیای من سر بر بالین میگذارد و در رویا هایش در چال گونه های صورت معشوقش غوطه ور میشود و
خورشید تو بر پیشانی ماه بوسه میزند ، او را ، راهی که کرد از کرانه اقیانوس بر فراز آسمان عروج میکند
من از جدایی ات با ستارگان سخن میگویم اما تو؟!
خواب چشمان دختری را میبینی که دیروز در کلیساا به نام مسیح قلبت را به یغما برده است ....
من به جنگ تقدیر خواهم آمد ، از قلمرو دنیایت وارد میشوم و به جست جو ات میپردازم حتی اگر زیر آسمان شهرت هم باشم خرسند میشوم خدا را چه دیدی شاید خواب هایمان مشترک باشد...
دیدارمان 2030/4/11
دریاچه هان
.
.
.
سلام بچه ها
خوبین ؟
ممنون بابت حمایت هاتون :)
روزتون خوش :)