گفت اکنون چون منی ای من در آ شخصی آمد و درِ خانه معشوق خود را زد . معشوق از درون خانه پرسید : کیستی ؟ گفت منم . معشوق گفت : بازگرد . زیرا هنوز تو خامی و هنوز دَم از «من» می زنی و مدّعی عاشقی هم هستی . آن شخص بازگشت و یکسال در فراق یار ، شهر و دیار خود را رها کرد و رفت . پس از یکسال به درِ خانه معشوق آمد و در زد . معشوق از درون خانه پرسید : کیستی ؟ گفت : آن کسی که اکنون پشتِ در ایستاده نیز تو هستی . معشوق گفت : اکنون که تو ، «من» هستی درون خانه آ . آیا می دانی چرا سال قبل تو را به درون خانه راه ندادم ؟ برای اینکه دو «من» در یک خانه نگنجد .