سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۵/۰۱/۱۶
‎اهدانامچه به لئون ورث Leon Werth
‎از بچه ها عذر میخواهم که این کتاب را به یکی از بزرگترها هدیه کرده ام. برای این کار یک دلیل حسابی دارم: این »بزرگتر« بهترین دوست من تو همه دنیا است. یک دلیل دیگرم هم آن که این »بزرگتر« همه چیز را میتواند بفهمد حتی کتاب هایی را که برای بچه ها نوشته باشند. عذر سومم این است که این »بزرگتر« تو فرانسه زندگی میکند و آنجا گشنگی و تشنگی میکشد و سخت محتاج دلجویی است. اگر همهی این عذرها کافی نباشد اجازه میخواهم این کتاب را تقدیم آن بچه ای کنم که این آدم بزرگ یک روزی بوده. آخر هر آدم بزرگی هم روزی روزگاری بچه ای بوده )گیرم کمتر کسی از آنها این را به یاد می آورد(. پس من هم اهدانامچه ام را به این شکل تصحیح میکنم:
‎به لئون ورث
‎موقعی که پسربچه بود آنتوان دو سنت اگزوپری
‎من هم برگردان فارسی این شعر بزرگ را به دو بچهی دوستداشتنی دیگر تقدیم میکنم: دکتر جهانگیر کازرونی و دکتر محمدجواد گلبن
‎احمد شاملو

١
‎یک بار شش سالم که بود تو کتابی به اسم قصههای واقعی -که دربارهی جنگل بِکر نوشته شده بود- تصویر محشری دیدم از یک مار بوآ که داشت حیوانی را میبلعید. آن تصویر یک چنین چیزی بود:
‎تو کتاب آمده بود که: »مارهای بوآ شکارشان را همین جور درسته قورت میدهند. بی این که بجوندش. بعد دیگر نمیتوانند از جا بجنبند و تمام شش ماهی را که هضمش طول میکشد میگیرند میخوابند«.
‎این را که خواندم، راجع به چیزهایی که تو جنگل اتفاق میافتد کلی فکر کردم و دست آخر توانستم با یک مداد رنگی اولین نقاشیم را از کار درآرم. یعنی نقاشی شمارهی یکم را که این جوری بود:
‎شاهکارم را نشان بزرگتر ها دادم و پرسیدم از دیدنش ترستان بر میدارد؟ جوابم دادند: -چرا کلاه باید آدم را بترساند؟
‎نقاشی من کلاه نبود، یک مار بوآ بود که داشت یک فیل را هضم میکرد. آن وقت برای فهم بزرگترها برداشتم توی شکم بوآ را کشیدم. آخر همیشه باید به آنها توضیحات داد. نقاشی دومم این جوری
‎بزرگترها بم گفتند کشیدن مار بوآی باز یا بسته را بگذارم کنار و عوضش حواسم را بیشتر جمع جغرافی و تاریخ و حساب و دستور زبان کنم. و این جوری شد که تو شش سالگی دور کار ظریف نقاشی را قلم گرفتم. از این که نقاشی شمارهی یک و نقاشی شمارهی دو ام یخشان نگرفت دلسرد شده بودم. بزرگترها اگر به خودشان باشد هیچ وقت نمیتوانند از چیزی سر درآرند.