شعر : معینی کرمانشاهی *** چرا تو جلوه ساز این بهار من نمیشوی چه بوده آن گناه من که یار من نمیشوی بهار من گذشته شاید شکوفه ی جمال تو ، شکفته در خیال من چرا نمی کنی نظر ، به زردی جمال من بهار من گذشته شاید
تو را چه حاجت ، نشانه من تویی که پا نمی نهی به خانه من چه بهتر آن که نشنوی ترانه من
نه قاصدی که از من آرد ، گهی به سوی تو سلامی نه رهگذاری از تو آرد ، گهی برای من پیامی بهار من گذشته شاید
غمت چو کوهی به شانه ی من ولی تو بی غم از غم شبانه ی من چو نشنوی فغان عاشقانه ی من
خدا تو را از من نگیرد ، ندیدم از تو گر چه خیری به یاد عمر رفته گریم ، کنون که شمع بزم غیری بهار من گذشته شاید