سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
ارجون با جشماش دنبال اهیل میگشت و دست اخر اهیل رو کنار بار پیدا کرد رفت کنارش نشستو با اشاره ی دست از فروشنده یه لیوان ویسکی خواست
اهیل نکاهی به ارجون کرد و گفت ارجون خوش اومدی داداش
نمی دونم چرا داداشی گفتن اهیل حال خراب اهیل مثه تیری تو قلب ارجون نمیره شاید ارجون اصلا دل نداره .قطعا نداره چون که اگه دل داشت این بلارو سرکسی که داداش صداش میکنه نمی اورد
ارجون روکرد سمت اهیل و گفت :خبر جدیدی از زن داداش رسیده ؟
-ارجون از دستش دادم ارجون خبر مرگشو برام اوردند
ارجون خودشو متاثر نشون میده و میزنه پشت اهیل و میگه تو مطمعنی اهیل
-ارجون ته دلم میگه صنم زندست اما عقلم اون عکسارو باور میکنه
-داداش نمی خوام دلتو بشکونم اما عقل همیشه تصمیمش درست تره
-رجون نمی خوام نمی خوام با دوتا بچه ی معصوم چی کنم ارجون اونا مادر میخواند
-همه چی حل میشه داداش خدارو شکر کن که حداقل یه یادگاری از صنم برات مونده
-یادگاریهاش پاره ی تنمند
-همه ی ما واسمون سخته از دست دادن عزیز ولی خوبه که یه تیکه از وجوداون عزیز رو داشته باشیم
ارجون با خودش میگه اما من هیچ یادگاری از مادرم ندارم وتو باید براش تاوان پس میدادی