Edit by Farzan تو که چون خون توی رگهام می دویدی تو که پرهای سفیدت رو سر من می کشیدی تو که از غنچه لب طعم عسل را می چشیدی چی شده چشم عسلی که از کنارم برمیدی دیده در خون بنشست تا به کنارم بنشستی دلم از رشک نیاسود که عهدت بشکستی چه کسی وسوسه ات کرد که از من بگسستی چی شده چشم عسلی که از کنارم برمیدی آنکه گفتست مرا ترک کنی عاشق نیست او تمنای دلم را از کجا داند که چیست آنکه خون گرید به پایت او چه می داند که کیست چی شده چشم عسلی که از کنارم برمیدی تو بیا تا که بهار لاله ای در بر گیرد تو بیا تا که کبوتر دلم پر گیرد تو بیا کشته تو حیات از سر گیرد چی شده چشم عسلی که از کنارم برمیدی