تولدشه... نمیدونم چند سال شد؟ سه یا چهار سال؟ مدت زیادیه که میشناسمش صبحهایی بود که با حرفاش زندگیمو شروع کردم... شبهایی بود که با حرفاش به خواب رفتم... و روزهایی بود که با حرفاش شب شدن... امید، غم، دلتنگی و تلاش برای زنده موندن، احساساتی بودن که با شنیدن حرفاش بهم دست میدادن... نمیدونم که اگه تو زندگیم باهاش آشنا نمیشدم، قرار بود این چند سال چطور بگذره و چطور باشن..
اما میدونم که اگه خدا این آدم رو سر راهم قرار نمیداد، شاید تا الان، منی دیگه وجود نداشت.
پس تولدش مبارک تولدت مبارک مین یونگی♡ ممنونم که طاقت اوردی و به زندگیت ادامه دادی، تا الان بتونم بشناسمت.