تو مدرسه آرمیتا(همونی که با حسین شیپش میکردیم میشد آرمیحسین) بهم میگه سلطان انیمه
از طرفی هم دلشم میخواد تو نما عضو بشه.......اونوقت من و فاطمه با هم سبک سینگینی کردیم دیدیم آرمیتا یه روز هم نمیتونه اینجا زنده بمونه نابود میشه....و در تلاش هستیم که بهش بفهمونیم که نیتونه بیاد اینجا #-#
*-*بیاین بحرفیم