سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
(از زبون جونگ کوک )
یقه ی دنیل و گرفتمو با سرعت کشیدمش بیرون ساختمون وقتی رسیدیم بیرون کوبیدمش به دیوار
من : باز چی تو کلته ؟؟؟ ببین نزدیک اون دختر شدی این دفعه خودم با دستای خودم میکشمت
دنیل : هه چیه ؟؟ جونگ کوک دست نیافتنی حالا داره از یه دختر غریبه دفاع میکنه ... چیه نکنه عاشقش شدی ؟؟؟ به همین زودی سوزی و فراموش کردی ؟؟؟
من : خفه شو .... هه مگه من مثل توهم مرتیکه ی کثیف که هر دیقه با یه دختر میپری ... ببین اون دختر تنهاست .. کسیو نداره .. یه دختر پرورشگاهی بی دفاعه زورت چرا به اون بدبخت میرسه
دنیل : هه ولی طعمه ی خوبی برای من میتونه باشه ...... سوزی هم یکی بود مثل جنی ولی خوب سوزی ارزش چندانی نداشت فقط یه تیکه اشغال بدبخت بود که حاظر بود برای پول هر کاری کنه ولی جنی .............. اممم ارزشش بیشتره .............
از عصبانیت یه مشت زدم تو صورتش که پرت شد عقب
دنیل :هه توی این چند سال دست بزنت خوب شده بیا جلو ببینم چند مرده حلاجی ...؟؟؟
حمله کردم طرفش یه مشت اون میزد یه مشت من تمام عصبانیت چندین سالمو روش خالی کردم که حس کردم یچیز تیزی فرو رفت تو دستم دست کشیدم بهش که پر خون بود دنیل که خون و دید ترسید و عقب عقب رفت و فرار کرد دستم بدجور تیر میکشید ولی اگه همینجا هم میموندم برام دردسر میشد سریع رفتم طرف خوابگاه که دیدم جنی دم در اتاقم خوابش برده تعجب کردم یعنی اینهمه مدت منتظر من بودم رفتم سمتش اروم با پا تکونش دادم که بیدار شد و بهم نگاه کرد چشماش چهار تا شد
جنی : چ..چه ..بلا..یی .. سر....خودت .. اوردی ...؟؟
من : مهم نیست همین الان برو تو اتاقت ...
جنی یه نگاه بهم کرد که چشمش به بازم خورد از رو زمین بلند شد اومد سمتم که هولش دادم عقب که محکم خورد تو دیوار و اخش دراومد
من : بهت گفتن برو عقب نشنیدی چی گفتم
جنی اخماش توهم بودو دستش روی کتفش بود یدفعه یاد کتفش افتادم