کوک رو تصور کن پارت ۱۰
منو جیمین همه ی کار هارو کردیم. فقط چند تا چیز کوچیک مونده (جیمین واقعا تو این کارا خوبه!) من به کوک زنگ زدم تا ۱۰ دقیقه دیگه میاد. من هم بی صبرانه منتظرم!!!
کوک زنگ آیفون رو زد خب در باز کردم و همه چراغ و هارو خاموش! یکم طول کشید تا بیاد بالا!
خب وقتی رسید بالا زنگ رو زد منم در رو باز کردم و گفتم : تولدت مبارک عزیزم. و همه کسایی که تو مهمونی بودن جیغ کشیدن و تولد رو بهش تبریک گفتن! کوکم همین جوری کُپ کرده بود گفت : باورم نمیشه این کارو کردی! گفتم : تنها نبودم که! جیمین بیشتر کار هارو کرد! کوک به جیمین نگاه کرد. جیمینم سریع گفت : چاکریم! کوک هم خندید! و منو بغل کرد!
گفت : خیلی ازت ممنونم.
بعد از حرف زدنو غذا خوردنو این حرفا ، گفتیم کیک رو بیاریم و بعدش بریم یه عالمه برقصیم! (این نظر جیمین بود!) وقتی داشتم کیک رو میآوردم اینقدر ذوق داشتم نزدیک بود کیک از دستم بیوفته!! بردمش سر میز کوک گذاشتمش رو میز. بعد شَمع ها رو روشن کروم و گفتم : یه آرزو کن کوک! اونم یه آرزو کرد و شمع فوت کرد. منم بغلش کردم. بعد پاشدیم بریم برقصیم. جیمین یه آهنگ گذاشت و شروع کردیم به رقصیدن! کوک داشت با من میرقصید که یو در گوشم گفت : من برم دستشویی و بیام اوکی؟ گفتم : باشه.
بعد از اینکه رفت من منتظر بودم که برگرده. بعد یه پسره به اسم تهونگ که یکی از دوستای نزدیک کوک بود اومد نزدیک بهم گفت : میشه با هم برقصیم ؟ من تنها موندم! گفتم : باشه مشکلی نداره. بعد رفتم وسط و باهاش رقصیدم داشتیم میرقصیدیم که به دلیلی که نمیدونم یه دفعه منو بوسید و بعد سریع دور شد.
بعد من نگاه کردم و با خودم گفتم چرا این کارو کرد؟؟؟؟؟؟ بعد برگشتم دیدم کوک داره منو نگاه میکنه و خیلی عصبانی. نمیدونستم چیکار کنم.
چی بهش بگم. فقط مات و مبهوت مونده بودم و نگاه میکردم. اومد نزدیک و گفت: میشه بریم پایین؟ یه کار واجب باهات دارم ما رفتیم پایین.
دوستان فقط ۲ پارت پایانی مونده از دست ندین!