برنامه مخصوصِ ادبی و موسیقی رادیو مربوط به ۴۰ سالِ قبل. ༺ ~ ✿•*¨`*•.༻ مهدی سهیلی در مقدمه مثنوی "بزم خاموش" چنین میگوید: « یک روز غم انگیز پاییز در گورستان ظهیرالدّوله (تجریش ء شمال تهران) به سلامِ مُردگان رفتم. ... شاعران، بی گفتار بودند! و سَروْ قـَدّان، بی رفتار! ... و من چون "عمر خیّام" بر این عقیدت نیستم که اینان از خاک برآمدند و برباد (فنا) شدند! بلکه برین ایمانم که "از خاک برآمدند و در خاک رفتند و به فرمان خداوند، دیگر روز، از خاک برکشیده خواهند شد". و سرانجام این قامتها را قیامتی ست و این جمجمه ها را همهمه یی! ای دوست! من و تو نیز مسافر آن دیاریم! همان بـِهْ، که توشه ای برداریم! و یاد و یادگاری نیکو از خود برجا گذاریم! با خود گفتم: کجا رفتند آن "عاشقان دروغین" که در پای این "گل اندامان" بخاک خفته، سَر میسودند؟! چه شد آن شورها و نشاطها؟! آن نازها و نیازها؟! دست افشانیها (رقص و پایکوبی ها) چه شد؟! اینک دختران بزم آفرین و سیه چشمان آشوبگر را حجله ای جز مَغاک (گودال قبر) و آغوش خاک نیست!»