سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
کوک رو تصور کن پارت ۶


بعد اون اتفاق وقتی رفتم دانشگاه همه ی ماجرا رو برای آمیشی تعریف کردم. آمیشی با عصبانیت گفت : این دیگه کیه ؟؟؟ عجب آدم منحرفی. با قیافه ی بی حال و ناراحت گفتم : هاه‌. آره. اون گفت : ناراحت نباش اون یه دیوونه ی تمام عیار! گفتم : واسه اون اون ناراحت نیستم. گفت : پس چی؟ گفتم : من .... من.....من... ااه. گفت : سویو همه چی رو رو به من بگو نگران نباش.
- راستش من.
- تو چی؟؟
- من...
- توو؟؟؟
- من دوسش دارم!
گفت : چیییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو عاشق کسی که شدی که میخواست و میخواد باهات کارای غیر اخلاقی باهات بکنه؟؟؟؟؟ گفتم : آره. همینطوره. بهم گفت : هااا عشقه دیگه خبر نمیده. تا اومدم‌یه چیز دیگه بهش بگم دیدیم چندتا از بچه ها جمع شدن رفتیم نزدیک آمیشی از یکی از بچه ها پرسید : چرا همه جمع شدن گفت : چون یه دوتا معلم جدید اومدن مثله اینکه خیلی جذابن! آمیشی گفت: نه بابو. وقتی رفتیم نزدیک به تر شدیم صدای همدیگرو به سختی می شنیدیم بس که دخترا جیغ میزدن و سوال میکردن. وقتی اون قدر جلو رفتیم که قیافه ی معلما معلوم میشد من جیغ زدم گفتم : چیییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟ توووووو؟؟؟؟ وقتی این کارو کردم همه هیاهو ها ساکت شدن و به من خیره شدن.
یکی از معلم ها گفت : همه برن جز آراشی سویو. همه رفتن حتی آمیشی. و یکی از معلم ها جلو اومد و در گوشم زمزمه کرد : گفتم که دوباره همدیگرو میبینیم. منم گفتم : آره کوک. همینو گفتی. و اون یکی معلم گفت : از دیدن دوباره ی تو خوشحالم سویو منم گفتم : منم همینطور جیمین. و به کوک لبخند زدم.


ادامه پارت بعدی ^-^