سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
دیگه خسته شده بودم می خواستم زنگ بزنم کانگ سو که بیاد دنبالم ببرتم خونه اما پیش خودم گفتم اگه بهش بگم گمشدم می خواد تا سه قرن دیگه غر بزنه من که گفتم بیا بریم میرسونمت ...
تو همین فکر و خیال بودم که یه دفعه یه دست با یه دستمال خیس اومد جلو دهنم منم که هرچی زور میزدمو تلاش میکردم از دستش فرار کنم نمیشد زورش از من خیلی بیشتر بود ، چند لحظه بعد...
دیگه نه چیزی دیدم و نه دیگه چیزی حس کردم...
چشمامو که باز کردم با چشم بندی که رو چشام بود مواجه شدم لعنتی من کجام؟
دستام بسته بود ولی تا حدی که فقط بتونم رو تخت بشینم ، صدای چند نفرو شنیدم که داشتن چینی حرف می زدند که معلوم بود رئیس شون یا همونی که مقامش بالا تره خیلی عصبانیه البته خدا رو شکر بخواطر لوهان (خواننده مورد علاقش تو چین) چینی یاد گرفتم:
رئیسه—آه خدا ... شما خنگا چرا انقدر دست و پا چلفتین ها؟که نمی توننین یه کار کوچیک و درست انجام بدین؟
اون بدبختا هم که جز کلمه ی ببخشید چیز دیگه ای نمی تونستن بگن همش از اون پسره معذرت خواهی میکردن که یه دفعه صبر پسره تموم شد و طوری داد زد که من تو زمین ذوب شدم و اونا هم (زیر دستا)دست کمی از من نداشتن اینو می شد از صدای لرزونشون فهمید یه دفعه احساس کردم یکی اومد رو تخت ، یکی از کنار بغلم کرد :
کسی که بغلش کرده—چی شده؟ترسیدی؟
از لحن حرف زدنش اصلا خوشم نیومد می خواست یه عمویی هم قبلش اضافه کنه!
ولی هیف دهنم بسته بود وگرنه یه چند تا چیز بارش میکردم که تا فردا صبح بشینه عین بز نگام کنه!!
با صدای اون خر عرعرو به خودم اومدم (همون پسره که داد می زد):
—تو کی اومدی ؟ بیدار شده ؟
—همین الان ، آره بیدار شده
—خوب اگه اینجایی من میرم استراحت کنم
—فعلا بای
بعد رفتن خر عرعرو چسب دهنمو باز کرد ...
--------
لایک ، نظر ، عیب و ایراد...
همتونو دوس ♥♡♥♡♥