سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۶/۱۲/۰۴
گوی توی دستش بود و به سمت خیابون میدوید مطمئن بود اون مرد تهیونگه/خودش بود/خود احمقش بود که این گوی و فرستاده بود/ولی...کجا رفت...چرا نیست/توی خیابون رو زانوهاش نشست و اسم تهیونگ و زمزمه کرد و به انتهای خیابونی چشم دوخته بود که تهیونگی توش وجود نداشت اما خبر نداشت مردی که همه دنبالش میگرده خیلی هم ازش دور نیست فقط کافیه یکم بیشتر دقت کنه/اون تمام این مدت همین جا بوده/درست کنار جانگ کوک/اما اون ندیدتش/کوکی به سختی و بار بزرگی که رو شونه هاش احساس میمکرد بلند شد و با شونه هایی افتاده به سمت خونه حرکت کرد و در کمال تعحجب اون ماشین و کنار در دید/یه نگاه به ماشین و یه نگاه به داخل خونه کرد و با سرعت نور سمت خونه دویدتو دلش همش خدا خدا میکرد که تهیونگ و ببینه/خونه باشه،و با اون لبخند زیباش بهش سلام کنه/موهاشو بهم بریزه و وقتی خوابه اذیتش کنه/دلش برای تمام این خل بازیای تهیونگ تنگ شده بود/وقتی در واحد و باز جلوی خودش دید تپش قلب گرفت سعی کرد ارامش خودشو حفظ کنه در نیمه باز و کامل کنار زد و رفت داخل سرشو به اطراف چرخوند اما خبری از تهیونگ نبود داشت از این خیالبافی ای که مدتی بود گرفتارش شده بود ناامید میشد