گوریو مردی ثروتمند بوده که در دوران میان سالی در کار تجارت آرد به سرمایه ای هنگفت رسیده. روزگار سیاهش از زمانی آغاز میشه که دو دخترش عروسی میکنند.. پیرمرد که شیفته ی دخترانشه همه ی دارایی اش را پدرانه به پای آن ها میریزه . و هر چند در گزینش همسر ایشان دخالت نکرده اما جهیزیه ای رؤیایی و سنگین برای آن ها در نظر می گیره و .این گونه است ب که به خاک سیاه نشسته وبه ناچار به پانسیون خانم واکر پناه بُرده.