1387/1/5
دختری به دنیا اومد بدون اینکه بدونه تو این دنیا چه اتفاقایی در انتظاراشه چه خوب و چه بد تو خانواده ای به دنیا اومد که هیچی براش کم نزاشتن و اون با سر بلندی زندگی کرد ولی تو روزای سخت به خاطر اینکه حال کسی به خاطر اون بد نشه لب بر نیاورد و بازم خندید تا اینکه مه میگفتن این هیچ دردی نداره چه شب هایی که تا خود صبح گریه کرد ولیفردا صبحش هیچی نفهمید این دختر دیشب خودش کشت ولی الان دوباره زندس چه شب هایی که دوست داشتم تو بغل یکی فرو برم و تا خود صبح منو نوازش کنه و من گریه کنم ...
تو زندگیم بدترین اتفاقم میتونه این باشه که حال کسی به خاطر من بد بشه حتی مادر یا پدرم احساس عذاب وجدان میگیرم ولی هیچی نمیگم:)
بعد یک مدتی دیگه نتوستم دیگه نشد به خاطر همین تو نماشا و اپارات پیج زدم و از اونجا دوستایی پیدا کردم میتونم بهشون همه چیو بگم بدون اینکه ناراحت بشن و اونا به من راهکار میدن و باعث ارامشم میشم..
یک سالم دیگه هم به عمرم اضافه شد همون یک سالی که خعلی اتفاقا افتاد
ولی دیگخ نمیخوام اون اتفاقای امسال تکرارا شه چون برام حکم مرگو دارن چون من تو سال 1400 مردم کاملا مردم و همش ترس نداشتن کسی رو نداشتم که دارای روح منه امیدوارم تو سال ببعد زیاد باهاش رو به رو بشم و احساساتم مطئمن بشم یا حداقل دیگه بهش فکر نکنم و بشم همون دختر یک سال پیشی که خنده هاش واقعی بود و گریه هاش الکی :)
kim loona
چون تا اخر عید نتونم بیام الان گذاشتم :)