"دور نشو من چیز درستی برای گفتن ندارم من تلاش میکنم ول همه ی زحماتم داره هدر میره بهم بگو چیکار کنم تا کنارم بمونی؟ آیا باید زانو بزنم و ازت درخواست کنم؟ چگونه میتونم مانع رفتنت بشم؟ چگونه شروع کنم به گفتن؟ وقتی که تو بدون هیچ اجازه ای از کنارم میری من چشم هام رو می بندم و سعی میکنم باری دیگر لبخندت را ببینم ولی این خیلی طول میکشه و من گریه میکنم آیا نمیتونیم کمی عشق پیدا کنیم تا این راه را طی کنیم؟ به همین دلیل هر روز سخت تر میشود چگونه میتونم دوباره شروع کنم ؟ چگونه میتونم این رو درک کنم؟ وقتی که تو بدون هیچ اجازه ای از کنارم میری تمام رویاهام شکستند نمیدونم به کجا میریم هر چیزی که گفتیم و هر کاری که کردیم اکنون بیا از هم دور نشویم من نمیخواهم دور شوم...