من: لبخند بزن عزیزم دارن عکس میگیرن
فقط اخماش تو هم بود و بهم نگا کرد بزور لبخند زد، غذامونو میخوردیم. خبرنگارا چندجای رستوران نشسته بودن و تند و تند عکس مینداختن.
من: بعد از اینجا منو میرسونی خونه
ادرین: رانندت نیستم
من: نه ولی حالا که اینجایی گفتم پیاز داغشو زیاد کنیم
با لبخند بلند شدم و دستشو گرفتم
من: بریم داداش جون
سوار ماشین شدیم. خبرنگارا رفتن و ما حرکت کردیم، شیشه ماشینو کپی کشیدم پایین
من: عاعا، کجا میری؟
ادرین: خودت گفتی پیاز داغشو زیاد کنیم
من: دور بزن ادرین اعصاب سر و کله زدن با بقیه رو ندارم
ادرین: رسیدیم دیگه چه دورزدنی؟
من: چرت و پرت نگو بخدا درو باز میکنم میپرم بیرون
ادرین: مگه درامه؟
درو باز کردم، یهو زد کنار. با عصبانیت پیاده شدم و در ماشینو کوبیدم. سرمو گرفتم بالا، جلوی خونه بودیم و مامان و بابا جلوی در ایستاده بودن. بابا اومد نزدیکم
پدر: خوش اومدی دخترم
بزور لبخند زدم: سلام بابا، بریم داخل اینجا گرمه
بازوی ادرین رو گرفتم نگهش داشتم
من: من که میدونم دنبال فرصتی شرکتو از چنگم دراری
ادرین: خودتم میدونی نمیتونی کار کنی، همش بیمارستانی و این حرفا دیگه؟
اخم کردم، با حرص رفتم تو خونه
مامان: عزیزم بیشتر به ما سر بزن
روبروشون روی کاناپه نشستم
ادرین: خواهرم سرش شلوغه اذیتش نکنین
پدر: ولی نمودار این مدت افت کرده
من: اره این مدت حالم زیاد خوب نبود ولی درستش میکنم
مامان: ای وای دخترم، بیام خونت بهت برسم
چشمام چهارتا شد.
من: نه، نه
پدر: الان هم اوضاع وخیمه تو شرکت ب کمک نیاز پیدا میکنی، به این فکر میکردم چه شریکی بهتر از برادرت
لبخند زدم
من: نه بابا، شریک چی؟
پدر: این لازمه، رنگ و روتم پریده تو یه مدت استراحت کن از فردا ادرین به کارا رسیدگی میکنه، اگر خوب پیشرفت و دوباره اومدیم بالا یه فکری به حالت میکنم
من: ولی بابا...
پدر: ساکت، نمیخوام تکرار کنم
با اخم ب ادرین نگا کردم و بلند شدم
من: شب بخیر
از خونه اومدم بیرون. زنگ زدم ب راننده. گوشیم شارژ نداشت، گوشه خیابون اروم قدم میزدم. ب زمین و قدمهام خیره بودم. صدای ماشین اومد یکم خودمو کشیدم کنار. کنار پام ایستاد. وایستادم و به شیشه ماشین نگاه کردم که پایین میرفت. سرمو کمی خم کردم و لبخند زدم
من: تویی؟
+ چرا پیاده؟ بپر بالا