فیلم قصه مردی را روایت میکند که به مانند غالب تندروها، میخواهد گذشتهاش را انکار کند و از آن بگریزد. حضور گذشته در حال و ارتباط آن در درون این شخصیت به مسئله اصلی فیلم بدل میشود. نقطه تردید برای این مرد، زمانی است که رادیو خبر مرگ مایکل جکسون را میدهد.پیش نمازی که شهره است به اشک ریختن و زار زدن به هنگام برپایی نماز، با مرگ مایکل جکسون- کسی که در نوجوانی میپرستید و لباسهایی شبیه به او میپوشید و به مانندش میرقصید- متحول شده و به هنگام نماز در مسجد سر برمیگرداند و در تخیل اش نمازگزارانی را میبیند که همه با هم در کنار هیبتی شبیه به مایکل جکسون به جای نماز در حال رقص هستند.