سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
چشمای بچه با اشک پر شد در اخر ایساک شروع کرد به حک کردن روی صورتش.

برای ایساک جالب بود که هنوزم اون بچه هنوز زندست.

بچه ی نیم جون با سختی با چشمای پر از اشک به بالا نگاه کرد، به ایساک که حالا قلبش سیاه بود پر از نفرت خشم

((تو حتی بدون صورتم یه بچه ی زشت بدردنخورییی!!!!))

ایساک اینو داد زد و بعد دوباره چکش رو از روی زمین برداشت کوبوند به مغز پسر بچه دوباره دوباره تا اینکه هیچی از سرش باقی نمود جز خون، یه مقدار اسکت جمجمه و محتویات مغزش.

درکل این مدت جک از دیدن این برنامه ی ساکت و زیبا لذت خاصی میبرد اون تمام تصوراتش رو تو این دوران تنهایی بدست اورده بود
مهمون بعدی ایساک یه پیر زن کور بود که ایساک اونو به

بهونه ی چای به خونش اورده بود تقریبا 5دقیقه طول کشید

تا اون فهمید که روی صندلی درست شده از اجسام ادم

نشسته و 6دقیقه برای پیدا کرد پله ها و فرار ولی اون از پله

ها افتاد و جیغ وحشناکی کشید.