چانگبین: اخیراً زیاد میام خوابگاهتون تا غذای چان هیونگ رو بخورم. واقعاً خوشمزهست.
جونگین: آره، چان هیونگ توی آشپزی خوبه، مگه نه؟
چانگبین: درسته. دیروز هم خوردم.
جونگین: دیروز بعد از تمرین رقص، چانگبین هیونگ هم اومد خونهی ما برای کار. وقتی من دوش گرفتم، تو روی مبل خوابت برده بود در حالی که چان هیونگ داشت آشپزی میکرد.
چانگبین: بعد چان هیونگ گفت: "چانگبیناا بیا غذا بخوریم" و من بیدار شدم تا غذا بخورم.
جونگین: انگار مادر و پسر بودن..