سوهو اول رفت تا بکهیون رو بیدار کنه.... رفت داخل...نصفه بکی رو تخت بود نصفش رو زمین...سوهو ریز خندید اروم دستشو گذاشت رویه موهاش و کمی نوازشش کرد بعد با صدای ملیح و گوش نوازش گف:بک...بکهیون...بیدارشو بک خواب آلود گفت:چان بیخیال من شو بزار بخوابم بک زیرچشمی به سوهو نگاه کردو فهمید که اشتباه کرده از جاش پریدو کامل چشماشو باز کرد:سوهو؟! سوهو:امروز قراره من همه رو بیدار کنم برو آشمزخونه الان میام بک:لباس عوض کنم برم^_^ سوهو از اتاق رفت بیرون و با خودش خندید و رفت که شیورو بیدار کنه...بکهیون هم اینورو اونور میپریدو باخودش می گفت:وای من و اون الان رو یه تخت بودیممم اتاق شیو وچن سوهو:شیو بیدارشو صبح شده شیو:انگار نه انگار همینطوری خودشو زده بود به خواب سوهو:پاشو صبحونه بخور شیو که اینو میشنوه چشماشو باز میکنه:دی او درس کرده؟ سوهو:اره پاشو شکمو...برو پایین منم برام سراغه کای داخل اتاق میشه...میبینه که کای روی تخت نشسته سوهو:تو که بیداری...چرا پایین نمی یای؟ کای:الان میام... سوهو:چیزی شده؟ کای:راستش...چیزی نیست...بیا بریم سوهو :تو برو منم میام کای بلند میشه از کنار سوهو رد میشه سوهو تا وقتی که کای به پله ها برسه با چشماش دنبالش میکنا بعد سرشو میخارونه:مطمئنم یه چیش شده..بیخیال برم کریس وتاعو رو بیدار کنم...