سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
چورونگ_
به ساعت نگاه کردم...هشت و سی دقیقه ی صبح بود...به زور پتو رو از روم کنار کشیدم...اوه...هوا واقعا سرد بود!
باید میرفتم دانشگاه...خودمو کشون کشون به سمت حموم بردم....با پاشیده شدن آب خیلی سرد به اجزای صورتم به نظر میومد به نسبت هشیار تر شده بودم
بی معطلی لباسامو در اوردم و زیر دوش جا گرفتم...
الان تنها چیزی که احتیاج داشتم تماس یک گالن آب داغ به بدنم بود
شیر آبو باز کردم .....با ریخته شدن آب سرد روی بدنم درجا سنکوب کردم...با شوکی که تو جای جای بدنم رخنه کرده بود لب زدم
_ بازم که رو آب سرد اینو بست...
پوفی کشیدم و شامپو رو برداشتم...اوه خدای من یک روز دیگه هم شروع شده بود...اگه به من بود فقط خواب رو به هر چیزی ترجیح میدادم...شاید دلم میخواست بین کارکتر های دیزنی نقش زیبای خفته رو داشته باشم.....فقط با آرامشمیخوابیدم.... این نقش برای من فوق الاده نبود؟....
حوله ی سفیدی رو دور بدنم گذاشتم و بیرون اومدم
برای یه روز پر مشغله امروز زیادی خوب بود...
.
.
وارد آسانسور شدیم و طبقه ی همکف رو فشار دادم
رو به ایونجی کردم و گفتم
_جزوه های منو برداشتی؟
سرشو تکون داد و زیپ کولشو باز کرد....
_._اوهوم ....بیا بگیرشون
وارد لابی ساختمون شدیم...بر خلاف انتظارمون نه تنها هوا ابری بود بلکه بارون شدیدی در حال باریدن بود
*
*
ساعت هشت صبح_
فرودگاه ماکائو:
(کای)
عینک دودی مشکی رنگشو روی چشماش تنظیم کرد...چمدونشو توی دستش گرفت و وارد فرودگاه ماکاِئو شد..
کت بلند و مشکی رنگی که تنش داشت اونو جذاب تر از همیشه جلوه میداد...کیم کای کسی که چشم های همیشه سردش با استایل خاصی که همیشه توی فشن داشت تلفیق جذابی رو برای بیننده ی مقابل به تماشا میذاشت,کسی که سال های سال به پسر یخی معروف بود و به نظر میومد توی زندگیش چیزی براش مهم نباشه، الان دلهره داشت...برگشتن به سئول ....اون در حقیقت مدت ها پیش از اونجا فرار کرده بود...ولی الان داشت با پای خودش برمیگشت و تازه این حتی شروعشم نبود
به سمت گیت پرواز قدم برداشت و عینک دودیشو از روی چشم هاش کنار زد
بلیط رو روی سکو قرار داد
دختری که لباس فرم کارکنان شرکت پرواز رو تن داشت رو به کای کرد و به زبون چینی گفت
_._قربان به دلیل نامساعد بودن آب و هوا پرواز به مقصد سئول یک ساعت عقب افتاده
کای نگاه به دیوار های سرتا سر شیشه ای فرودگاه کرد...بارون شدیدی در حال باریدن بود