قهرمان داستان در زندگی قبلیش یه استاد شمشیر عالیقدر بود که تصمیم گرفت تناسخ پیدا کنه
در زندگی جدیدش اما همه چیز بر وفق مرادش نگذشت
بعد فرار و رفتن برای تمرین شمشیر زنی بعد سه سال تهذیبش نابود شد و مجبور شد به عنوان یه فلج داماد خانواده ون یکی از سه قبیله بزرگ شهری دورافتاده بشه که از قضا زنش خوشگلترین دختر شهر بود
ولی هر دو قصد برهم زدن این ازدواج رو داشتن
بالاخره بعد این همه مصیبت بالاخره خاطرات زندگی قبلیش رو به دست آورد و تصمیم گرفت انتقام مرگ مشکوک مادرش و خیانت شاگردانش در زندگی قبلیش رو بگیره