سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۹/۰۳/۱۲
نگاهت
به تفنگ آلمانی میماند
تو را نشانه گرفتم
اما خودم نابود شدم
مگر تو
با باروت نسبتی داری ؟
کاش هرگز به جنگت نمی آمدم ...
.
.
.
بهار بود،شکوفه های درختان ،نسیمی که می وزید به رهگذران درس عاشقی میداد،ناگاه مردی به سمتش آمد ، فارغ از اینکه این اولین دیدارآن هاست عاشقانه نگاهش کرد گویی سال هاست او را میشناخت ، ساعت ها غرق خواب بودند ، قدم های عشق نزدیک میشد ، گونه های دختر سرخ شد ؛ مرد به راهش ادامه داد تا بیش از این یکدیگر را معذب نکنند ، ناگاه دخترک چشمانش را گشود دردستش چند عکس یادگاری و یک آهنگ قدیمی که با چرخش هر صفحه گرامافون به شوری اشک هایش می افزود،
چه کسی میداند زندگی رویایییست تلخ یا حقیقتی شیرین ؟
چه کسی میدانست از نحسی تقدیر ؟
چه کسی غصه تنهایی ماه را میخورد ؟
دخترک با باران پیمان بست در نبود او با هم میبارند...

سلام میکسم رو دوس داشتین ؟
متن و شعرم رو چطور ؟
ادرس سایت شعر و متن من
http://www.shereno.com/profile.php?id=72092&op=show