...بخواب..
-سعی میکنم
چشمامو بستم و سرمو بردم پایین...و کلاه انتونی رو گذاشتم سرم....
-انتونی؟
+بله
-میدونستی وقتی خوابت میاد خیلی مهربون میشی؟
+خخخ
-میشه همیشه خوابت بیاد؟
+بسه دیگه بخواب...
..............................................
داشت موهامو نوازش می کرد .....ولی بعدش یواش یواش موهامو از گردنم زد کنار...سرشو برد نزدیک گردنم و بو کرد....دستشو گذاشت روی دهنم..و گفت:هیسس..
دست و پا زدم تا خودمو از بغلش بکشم بیرون ولی...هرکاری که می کردم منو بیشتر به خودش نزدیک می کرد....جیغ زدمم...و گفتم ولمم کننن....
+هیسسسس هنوز که گازت نگرفتم
-تو تو تو میخواستی منو گاز بگیری؟!!!!
+اره ولی تو اینو هرروز تجربه می کنی پس....
-اره ولی نه وسط جنگل تو تاریکی
+پشیمون شدم اصن....بخوابب..
سرمو بردم پایین اشکم در اومده بود و داشتم اروم گریه می کردم....
سرمو با دستش اورد بالا...و نگام کرد....دستشو گذاشت روی گونم و اشکامو پاک کرد...و اروم گونم رو نوازش کرد....سرشو اورد نزدیک و لبامو بوسید....منو به بیشتر به خودش نزدیک کرد....و گفت:بخواب...
سرمو بردم پایین....انتونی خیلی خوب بلد بود اوضاع رو درست کنه... توی بغلش خیلی احساس راحتی و ارامش می کردم....چشمامو بستم...نفهمیدم  کی خوابم برد.................................
+پاشو صب شده
-هااا ولم کن می خوام بخوابمممم
+پاشو
یکم از گوشه چشمامو باز کردم هوا هنوز تاریک بود
-چرااا دروغ میگیی شبه هنووزز
+یادت رفته ما وسط جنگلیم نور خیلی کم میاد اینجا
-هنری چی می گی تو؟جنگل کجا بود؟
+ها؟