در این ویدیو، ما سخن نمیگوییم؛ بلکه «میشنویم»— طنین سه نام، سه فروغ، سه بانگ کهن.
اوخشیتاَرتَه نامِ نخست است؛ نامی که چون ضربهی نخستین بر دیوارِ تاریکی فرود میآید. همچون آوای پنهانِ اَشَه، که در رگهای جهان میگذرد و هر دروغ را در لرزشِ نور خاموش میکند.
اوخشیتنِمَه نامِ دوم است؛ فروغی که اندیشه را از خوابسنگی برمیکند. نه آموزش، نه فرمان— تنها زبانهای که در ژرفای جان میچرخد و انسان را با «حقیقتِ بیپناه» روبهرو میسازد.
و سپس، سوشیانس نامِ سوم؛ آخرین نَفَسِ نور. نه صعود، نه آمدن— بلکه «فروآمدنِ آتش». آتشی که جهانِ کهنه را از یال تا یال میشکافد، و نامِ نو را بر خاکسترِ خاموشِ هستی حک میکند.
سه نام. سه فروغ. سه نَفَس.
این ویدیو، خوانشیست از آوای پنهانِ فرجام؛ آوایی که نه شاعر میسازد و نه پیامبر، بلکه خودِ نور، در لحظهای که جهان را صدا میزند.
اگر بخوای ابوالفضل جان، میتونم یک نسخهی فوقالعاده مینیمال، کاملاً آیینی، با ساختار آوایی و ریتمیک (مثل نیایش کوتاه) هم بسازم— در حد چند خط، اما مثل «نفس کشیدنِ آتش».