در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/typhoon breath_پارت ۵۸: اینجوری نگام نکنین گیر امتحانا بودم

۹ نظر گزارش تخلف
♦aDeRyAn♦
♦aDeRyAn♦

الان دوباره پاچه همو میگیرن! قبل از اینکه یوما بخاد حرفی بزنه تند تند گفتم+ واو فکر خوبیه عالیه اصن غااار!خب پس بهتره گروه گروه شیم و هر کدوم یه جا رو بگردیم نظر مثبتتون چیه؟ من و یوما و شین با هم!
و فرصت جیک زدن به هیچکدوم از افراد حاظر در اون مکان ندادم و فوری دست یوما و شین رو کشیدم و دنبال خودم بردمشون...
تو کل مدتی که ما داشتیم دنبال غار میگشتیم یوما و شین عین برج زهرماررررر توجه بفرمایید زهرمار نه ها! زهرماررررر زل زده بودن به هم! منم تو کل این مدت این ریختی-_- وسطشون وایساده بودم!
شین-چه مرضت بود دختر؟ الان من نخام با شما هم‌گروه بشم باید کیو ببینم؟
+غلط کردی!
یوما-راس میگه دیگه! چرا شین رو عین سر خر دنبالمون کشوندی؟ وقتی خودش راضی نیست و هی نق میزنه!
+وای خفه شین دیگه! اه! معلوم هس از صب تا حالا چه مرگتونه؟ همش عین میرغضب با هم رفتار میکنین! چتونه خب!؟
شین-ادرین احیانن اون که اون بالای غار نیس؟
با ذوق گفتم+کدوووم؟
وبا شتاب دویدم سمت جایی که شین میگفت!جیغ زدم+ شما هم بیاین دیگه برا چی وایسادین؟!
الحق والانصاف که شین مهارت خیلی خوبی تو عوض کردن بحث داره! خب چیکار کنم؟ لابد نمیخان بگن چشون شده! ولی هر اتفاقی افتاده مهم نیس..ادرین نیستم اگه این دوتارو آشتی ندم!
رسیدیم در غار..شین-خب اینم از غار...حالا بریم مربی و بچه هارو خبر کنیم‌..
+نه!
شین-چرا؟
+خب اگه داخل حیوون وحشی چیزی باشه؟ خطرناکه!
شین-خب تو میخای چیکار کنی نابغه؟
+میرم تو اگه سالم برگشتم که غار امن و امانه..اگه ناقص برگشتم یا کلا بر نگشتم برین دنبال یه غار دیگه!
شین باز از اون پوزخندای مسخره زد-شوخی میکنی؟!
اخم کردم+مگه من با تو شوخی دارم کپک!؟
یوما-احیانن تنها نمیخای بری که؟
خندیدم+نه کی گفته؟! بفرما داخل!(و به دست به ورودی غار اشاره کردم)
یوما یه نگاه داخل غار انداخت و گفت-راستش حالا که فکرشو میکنم خانوما مقدم ترن!
خندیدم و رفتم تو غار..شین غضبناک نگاه یوما کرد..یوما گفت-چیه خب؟ خانوما مقدم ترن!
شین سرشو تکون داد-زود بیا معطل نکن..
و خودش وارد غار شد.. یوما پشتشو کرد به ورودی غار و گفت-اینجانب هوای دم در را دارم!
که یهو شین از پشت یقشو کشید و بردش تو غار!
خب..مثل اینکه غار امن امن..بچه ها برگردیم به دایی و بقیه خبر بدیم.
از غار خارج شدیم و داشتیم میرفتیم سمت گروه که یهو زیر پام خالی شد و...

نظرات (۹)

Loading...

توضیحات

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/typhoon breath_پارت ۵۸: اینجوری نگام نکنین گیر امتحانا بودم

۱۲ لایک
۹ نظر

الان دوباره پاچه همو میگیرن! قبل از اینکه یوما بخاد حرفی بزنه تند تند گفتم+ واو فکر خوبیه عالیه اصن غااار!خب پس بهتره گروه گروه شیم و هر کدوم یه جا رو بگردیم نظر مثبتتون چیه؟ من و یوما و شین با هم!
و فرصت جیک زدن به هیچکدوم از افراد حاظر در اون مکان ندادم و فوری دست یوما و شین رو کشیدم و دنبال خودم بردمشون...
تو کل مدتی که ما داشتیم دنبال غار میگشتیم یوما و شین عین برج زهرماررررر توجه بفرمایید زهرمار نه ها! زهرماررررر زل زده بودن به هم! منم تو کل این مدت این ریختی-_- وسطشون وایساده بودم!
شین-چه مرضت بود دختر؟ الان من نخام با شما هم‌گروه بشم باید کیو ببینم؟
+غلط کردی!
یوما-راس میگه دیگه! چرا شین رو عین سر خر دنبالمون کشوندی؟ وقتی خودش راضی نیست و هی نق میزنه!
+وای خفه شین دیگه! اه! معلوم هس از صب تا حالا چه مرگتونه؟ همش عین میرغضب با هم رفتار میکنین! چتونه خب!؟
شین-ادرین احیانن اون که اون بالای غار نیس؟
با ذوق گفتم+کدوووم؟
وبا شتاب دویدم سمت جایی که شین میگفت!جیغ زدم+ شما هم بیاین دیگه برا چی وایسادین؟!
الحق والانصاف که شین مهارت خیلی خوبی تو عوض کردن بحث داره! خب چیکار کنم؟ لابد نمیخان بگن چشون شده! ولی هر اتفاقی افتاده مهم نیس..ادرین نیستم اگه این دوتارو آشتی ندم!
رسیدیم در غار..شین-خب اینم از غار...حالا بریم مربی و بچه هارو خبر کنیم‌..
+نه!
شین-چرا؟
+خب اگه داخل حیوون وحشی چیزی باشه؟ خطرناکه!
شین-خب تو میخای چیکار کنی نابغه؟
+میرم تو اگه سالم برگشتم که غار امن و امانه..اگه ناقص برگشتم یا کلا بر نگشتم برین دنبال یه غار دیگه!
شین باز از اون پوزخندای مسخره زد-شوخی میکنی؟!
اخم کردم+مگه من با تو شوخی دارم کپک!؟
یوما-احیانن تنها نمیخای بری که؟
خندیدم+نه کی گفته؟! بفرما داخل!(و به دست به ورودی غار اشاره کردم)
یوما یه نگاه داخل غار انداخت و گفت-راستش حالا که فکرشو میکنم خانوما مقدم ترن!
خندیدم و رفتم تو غار..شین غضبناک نگاه یوما کرد..یوما گفت-چیه خب؟ خانوما مقدم ترن!
شین سرشو تکون داد-زود بیا معطل نکن..
و خودش وارد غار شد.. یوما پشتشو کرد به ورودی غار و گفت-اینجانب هوای دم در را دارم!
که یهو شین از پشت یقشو کشید و بردش تو غار!
خب..مثل اینکه غار امن امن..بچه ها برگردیم به دایی و بقیه خبر بدیم.
از غار خارج شدیم و داشتیم میرفتیم سمت گروه که یهو زیر پام خالی شد و...