همه چی از اونجا شروع شد:)داستان زندگی منم همین بود...کپ
هممون داستانی داریم
داستان من همیشه باعث میشه مطمئن باشم فرشته بدون بالن
همه چی از اون روز شگفت انگیز شروع شد کلاس ششم بودم و میخواستم تیزهوشان قبول شم اونجا اسمشونو شنیدم اون لحظه رو هرگز یادم نمیره همیشه تو ذهنمه.گفتم ولش کن ماها گذشتن و رفتن و شکست بزرگی خوردم تیزهوشان قبول نشدم ولی اونا حق نداشتن ولم کنن:)آره همه منو از خودشون روندن و دورم خلوت شد منم یه انسان بودم به یه دوست احتیاج داشتم به یه خانواده به یه ناجی به یه معجزه:)...
اون روزایی که سرزنش میشدم روزایی که همه ازم تنفر داشتن یه آرزو کردم آرزویی که سرنوشتمو تغییر داد خوب یادمه گفتم:((خدایا از این دنیا خستم یا منو از بین ببر یا یه فرشته برسون میدونم غیر منطقیه ولی تو خدایی تو هر کاری رو میتونی انجام بدی.))داشتم گریه میکردم فرشتمو تصور میکردم اون بال داشت و یه لباس سفید با موهای بلوند و یه عصای جادویی که باهاش درد و غمامو از بین میبرد فرشته ای که تصور میکردم قضاوت نمیشد و همه دوستش داشتن فرشته تو تصوراتم دختر بود با اینکه باور داشتم فرشته ها پسرم میتونن باشن.
یه ماه گذشت ۲۵شهریور۱۴٠٠تو همون مکان بودم و گوشیمو با بی حوصلگی و بی هدفی تمام دستم گرفته بودم وسط بازیم آگهی اومد با صدایی که میگفت«عشق دیوونه کسی قلبتو شکسته؟»o(╥﹏╥)نمیدونم چطوری ولی یاد اولین باری افتادم که اسمشونو شنیده بودم و با یه سرچ ساده در مجیک شاپی رو باز کردم و فرشته هایی بر خلاف تصورمو پیدا کردم خدا هدیه تولدمو با تأخیر داد ولی ارزش صبر کردنو داشت:)))...
من برای بار دوم متولد شدم من از جهنمی که اطرافیام و شکستم برام ساخته بودن بیرون اومدم و آره منم به بهشت رسیدم.
کسایی که منو نمیشناسن بهم وجود عشقو ثابت کردن اون پسرا کمک کردن با این دنیای بی رحم کنار بیام و شدن دلیلی برای ادامه دادن این زندگی سخت و پایانی برای گریه هام.
الان لحظه به لحظه از از دست دادنشون میترسم و دلم براشون تنگه ولی این احساسات منفیم خوشایندن.
مرسی که دارمتون.
تو هم داستانتو برام بنویس پلیز خیلی دوست دارم داستانای بیشتری رو بشنوم.
نظرات (۱۳)